دوشنبه, ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۱۱/۲۵م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

ثبوت بطلانِ عقد با زنان مشرک از طریق اجماع

  • نشر شده در فقهی

پرسش:

السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

جناب شیخ بزرگوار در کتاب شخصیت اسلامی چنین آمده است: «هم چنان صحابه رضی الله عنهم به فساد عقود و بطلان آن به سبب ورود نهی استدلال کرده اند که از آن جمله احتجاج، ابن عمر رضی الله عنه به فساد يا بطلان نکاح با زنان مشرک مبنی بر این قول الله سبحانه وتعالی استدلال شده است:

وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ

[بقره: 221]

و زنان مشرک را نکاح نکنيد.

هیچ کسی بر وی در اين استدلالش انکار نکرده، پس این خود اجماع می باشد. پرسش من اینست که چگونه این موضوع را اجماع بگوئیم، در حالی که دلیل واضحاً آیت می باشد؟

پاسخ:

وعليکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

برای وضاحت بيشتر به پاسخِ پرسش شما، نصی را که از آن پرسيده ايد تحت عنوان النهی عن التصرفات والعقود  یعنی نهی از تصرفات در عقود را به طور کامل نقل می کنیم:

النهی عن التصرفات والعقود المفيدة لأحكامها، كالبيع والنكاح و نحوهما، إما أن يكون راجعاً لعين العقد، و إما أن يكون راجعاً لغيره فإن كان راجعاً لغير التصرف و لغير العقد، كالنهي عن البيع في وقت النداء يوم الجمعة، فإنه لا يؤثر على العقد و لا على التصرف لا بطلاناً و لا فساداً و إن كان راجعاً لعين التصرف أو لعين العقد فلا شك أنه يؤثر على العقد و على التصرف، و يجعله باطلاً أو فاسداً.

(شخصیت اسلامی: صفحه 232-233)

 نهی از تصرفات و عقودی است که احکام خويش را افاده می کند؛ مانند: بیع، نکاح و امثال آن ها یا راجع به عین عقد می باشد و یا هم راجع به غیرش. پس اگر نهی به غیر تصرف و غير عقد راجع بود؛ مانند: نهی بیع در وقت آذان روز جمعه، پس این نهی بر عقد و تصرف از روی بطلان و فساد تأثير گذار نمی باشد و اگر به عين تصرف و عين عقد راجع باشد، پس شکی نيست که در عقد و تصرف تأثير نموده و آن را باطل يا فاسد می گرداند.

دلیل بر این که نهی بر تصرفات تأثیر کرده و آن ها را باطل و یا فاسد می کند این فرموده ی پيامبر صلی الله عليه وسلم می باشد:

مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُوَ رَدٌّ

(رواه مسلم)

هر کس عملی را انجام دهد که آن مطابق امر ما نباشد آن عمل مردود است.

منظور این که منهی عنه نه صحیح است و نه مقبول. بناً مردود می باشد و مردود در برابر بطلان و فساد معنای دیگری ندارد. هم چنین صحابه رضی الله عنهم به سبب نهی به فساد و بطلانِ عقود استدلال کرده اند که از آن جمله احتجاج ابن عمر رضی الله عنه بر فساد و بطلان نکاح زنان مشرک، مبنی بر این قول الله سبحانه وتعالی می باشد:

وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ

[بقره: 221]

و زنان مشرک را نکاح نکنيد

که هیچ کسی بر وی در اين استدلالش انکار نکرده، پس این خود اجماع می باشد. و از آن جمله استدلال صحابه رضی الله عنهم بر فساد عقود ربا و بطلان آن به اساس این فرموده الله سبحانه وتعالی است:

وَذَرُوا مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا

[بقرة : 278]

و آن چه از(مطالبات) ربا باقی مانده است آن را ترک کنيد.

و به این فرموده ی پیامبر صلی الله عليه وسلم:

لاَ تَبِيعُوا الذَّهَبَ بِالذَّهَبِ وَلاَ الْوَرِقَ بِالْوَرِقِ...

(رواه مسلم)

طلا را به طلا و نقره را به نقره نفروشيد...

پس این ها همه دلیل بر این اند که نهی در تصرفات آن ها را باطل یا فاسد می گرداند، اما این تأثیر زمانی می باشد که نهی مفید تحریم باشد قسمی که طلب جازم به ترک عمل باشد. اگر نهی افاده تحریم نکند بلکه مفید کراهیت باشد، پس تأثیری بر تصرفات و عقود ندارد؛ زیرا که تاثیر از ناحیه تحریم می آید. بناً تحريم در تصرف و عقد آن را باطل یا فاسد می گرداند.

براساس بیان این نص واضح می شود که یقیناً مقصد از اجماع در این سیاق اجماع صحابه رضی الله عنهم است، چون نهی وارده در آیت وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ مفید فساد و بطلان آن عقد نکاح می باشد، از همين رو وقتی ابن عمر رضی الله عنه مبنی بر آيت فوق به بطلان عقد زنان مشرک استدلال نمود هیچ یک از صحابه رضی الله عنه بر آن انکار نکرد و این دلالت بر آن دارد که صحابه رضی الله عنهم می دانستند که نهی در این نصوص شرعی متعلق به عقود و تصرفات می باشد؛ چنان که در آیه ی فوق مطلوب اصلی فساد عقد و تصرف می باشد و این چیز دیگریست غیر از دلالت مستقیم آیت، چون آیت فوق مستقیماً دلالت بر نهی از نکاح با زنان مشرک دارد. صحابه رضی الله عنهم بر سخن ديگری نیز اجماع کرده اند و آن این که نهی وارده در آیت به فساد و بطلان عقد دلالت می کند که این موضع اجماع می باشد و این امریست که از ظاهر آیت واضح نشده است، ليکن اجماع آن را بیان کرده است.

 برای وضاحت بيشتر از صورت موضوع، دو مسئله زير را برای تان ارائه می نمايیم:

نخست: اگر شخصی از شما بپرسد که آیا به نکاح گرفتن زن مشرک جواز دارد؟ عاجل پاسخ می دهید: نخیر جواز ندارد. اگر بپرسد به چه دلیل؟ پاسخ می دهید: وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ؛ یعنی زنان مشرک را نکاح نکنيد.

دوم: اگر شخصی از شما بپرسد که من زن مشرکی را به نکاح دارم، آیا زندگی نمودن با او را ادامه دهم یا خير؟ در این صورت ذکر آیت: وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ، پاسخ کافی نمی باشد، زيرا پاسخ می دهد که در آینده چنين عملی را انجام نمی دهد ليکن او از زن مشرک موجوده که در نکاح وی است از شما می پرسد، در این صورت نیز پاسخ کامل نیست مگر این که گفته شود که اجماع منعقد شده است بر این که نهی در آیه ی فوق به بطلان عقد می باشد. یعنی برايش می گویید که واجب است تا به عقد ازدواج تان اختتام بخشید، زيرا عقدی را که همراه زن مشرک بسته اید باطل بوده طوری که نهی در آیت مذکور از طريق اجماع افاده ی بطلان عقد را می کند.

شما می دانيد که در این جا پاسخ کامل نمی شود مگر این که آیت را ذکر نمائید و بگوئید که در این آیت نهی است، و اضافه کنید که معنی نهی ثبوت بطلان عقد از طریق اجماع می باشد و اگر از طریق اجماع بطلان عقد از نهی ثابت نشود، در این صورت از پاسخ دادن در مورد نکاح گذشته اش متوقف و حیران می مانید. امیدوارم مسئله برایتان واضح شده باشد.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

فرق میان خیر و شر، حسن و قبح

  • نشر شده در فقهی

پرسش:

السلام عليكم و رحمة الله و برکاته!

شيخ بزرگوار، الله متعال در عمر شما برکت دهد و شما را در حفظ و امان خود داشته باشد. پرسشی دارم پیرامون فرق ميان خیر و شر، حسن و قبح؛ هنگامی این موضوع مطرح می شود پاسخ ها نزد شباب در این مورد متفاوت می باشد. امیدوارم فرق میان این دو موضوع را برای ما توضح دهید؟

پاسخ:

وعليكم السلام و رحمة الله وبركاته!

أـ خیر و شر، حسن و قبح اصطلاحاتی هستند که نزد علمای اصول فقه و معانی آن ها براساس وضع و کاربرد شان فهمیده می شود؛ یعنی معنی این الفاظ در معنی لغوی آن ها نیست. حتی فهم معنی آن و فرق میان آن دو را لازم است از خود علمای اصول گرفته شود، نه از علمای لغت. به این لحاظ است که فرهنگ در معنی خیر و شر، حسن و قبح بحثی ندارد، بلکه این بحث نزد اصولین چنان می باشد که خود آن را وضع کرده اند و بعد از آن معنی اخذ می کنند.

ب- علمای اصول بحث حاکم را چنین می دانند: کسی که حکم را در افعال از لحاظ فرض، مندوب، مباح، مکروه يا حرام بودن آن صادر می کند. هم چنین در مورد اشیا، حلال و حرام بودن آن می باشد، ليکن این همه از حیث امر و نهی متعلق به آن ها می باشد. یعنی از حیث مدح و ذم بر آن ها، سپس آن چه از حیث ثواب و عقاب بر آن ها مرتب می شود.

بناً این بحث نزد اصولین از همين جهت به حسن و قبح معرفی شده است. لذا آن چه موافق به اوامر شرع ممدوح و مأمور بود آن حسن بوده و بر آن ثواب مرتب می شود، و آن چه که مخالف احکام شرع باشد و مذموم منهی عنه باشد، آن قبیح بوده و دارای عقاب می باشد. بنابرین حسن و قبح مربوط است به اصدار حکم بالای افعال و اشیا از لحاظ حکم شرعی آن و هم از لحاظ آن چه به آن مرتب شده منتج به مدح و ذم می شود. به طور مثال: موقع بحث از سرقت و اصدار حکم بر آن حرمتش ثابت می شود و از حیث مدح و ذم بودن و آن چه از ثواب و عقاب بر آن مرتب می شود، مانند: قطع دستِ دزد و آتش جهنم که در آخرت بروی می باشد؛ بنابر این همه می گویند که سرقت قبیح است.

ج- هم چنین علمای اصول مقیاسی را شناسایی کرده اند که یک شخص به واسطه آن ضرر فعل را برعلیه خود و یا نفع آن را بر خود تشخیص می کند، به این منظور است که اقدام شخص به انجام فعل و یا برگشت از انجام آن، پس وقتی پیش آید فعلی که معین به مقیاس های پسندیده اسلام باشد و حسب مقیاس اسلام منتج به نفع باشد، این چنین فعل دوست داشتنی بوده و بر آن اقدام شده و آن را مسمی به خیر می کنند؛ ولی اگر براساس مقیاس اسلام آن فعل منتج به ضرر شود آن فعل را زشت دانسته علاوه بر دوری کردن آن را شر مسمی می نماید. به این سبب موقع بحث از سرقت مثلاً از حیث مقیاسی که اسلام نفع یا ضرر آن را برای شخص شناسایی کرده که آیا آن انجام داده شود و یا ترک گردد، چیزی که در این جا وارد می شود آن یا خیر است و یا شر. پس گفته می شود که سرقت شر است، زیرا آن براساس مقیاس اسلام ضرر می باشد، بدین مفهوم انجام داده نمی شود.

دـ بنابرین سرقت قبیح مسمی شده است که حکم آن موقع بحث پیرامون اصدار حکم تحریم می باشد، و از لحاظ ثواب و عقاب آنست که قطع دست در دنیا و یا در آتش جهنم در آخرت می باشد. هرگاه مدار بحث مقیاسی باشد که شناسایی نفع و ضرر به آن می شود، پس سرقت را باید براساس میزان اسلام قیاس کرده و شر مسمی شود، نه برمصلحت شخص و نه هم بر خواسته ای آن. پس آن مضر بوده آن را مکروه دانسته و از فعل آن باید دوری کرد و نیز آن را شر مسمی نمود.  

خلاصه هرگاه مدار بحث همان اصدار حکم بر فعل و یا شی باشد، به این لحاظ آن چه از ثواب و عقاب به آن مرتب می شود، یقیناً وصف حسن و قبح هم در این موقع ایجاد می شود؛ چون مدار بحث مقياسی باشد که براساس آن نفع فعل و ضرر آن قياس شود و دوستی و اقدام نمودن به آن، يا کراهت و دوری از آن نيز ثابت می شود. پس يقيناً اين همان وصف خير و شر است که به آن وارد می شود.

برادر شما عطا بن خلیل ابورشته

ادامه مطلب...

بحران سوریه در چه مرحله ‏ای به سر می برد؟

  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش:

آتش بسی را که امریکا و روسیه برای طراحی آن، نشست‏ های طولانی که بعضاً میان جان کری و سرگی لاوروف تا ده ساعت زمان را در بر می ‎گرفت از هم پاشیده و نقض گردید. امریکا و روسیه سر و صداهای زیادی را در مورد این آتش بس به راه انداخته بودند و ادعا می ‏کردند که این آتش بس با موارد قبلی فرق می‏ کند. امریکا ضمانت اجرایی آن را از جانب خود و مخالفان بر دوش گرفته و در مقابل، روسیه نیز این ضمانت را از جانب خود و نظام سوریه متقبل گردیده بود و به این ترتیب هیچ شکی در عملی شدن این آتش بس وجود نداشت؛ اما دیری نگذشت که آتش بس مذکورنقض گردید و امریکا و روسیه یک دیگر را متهم کردند که طرف مقابل در پسِ ناکامی آن قرار دارد. پس آیا این بدان معنی است که سلسلۀ آتش بس های بدنام به پایان رسیده است؟ و اگر این سلسله به پایان نرسیده پس بحران سوریه در حال حاضر در چه مرحله‏ ای قرار دارد؟

پاسخ:

سلسلۀ آتش بس ‏های بدنام نزد امریکا به پایان نرسیده؛ بلکه واقعیت ‏های موجود آن را وادار نموده تا برای تعدیل آن تجدید نظر نموده و مسیر جدیدی را پیش گیرد که می توان آن را استراحت آتش بس‏ ها نامید تا با استفاده از آن عملیات بمباردمان سنگین را افزایش داده و گروه ‏های مخالف و مردم را وادار نماید تا بر اساس توافقنامه ‏ی آتش بس تعدیل یافته ‏ای که امریکا تلاش دارد در جریان استراحت یاد شده زمینه آن را فراهم آورد تا به دور جدید دیدارها و گفتگوها با نظام تن دهند. دلیل ‏اش این است که اوباما می ‎خواهد دورۀ حکومت‏ اش را با پیدا نمودن راه حلی برای بحران سوریه و یا اقلاً جمع کردن نظام و مخالفان ‏اش پشت میز گفتگو به پایان برده و آن را به صفت یک پیروزی، هرچند ضعیف به نام حکومت‏ اش رقم زند. اوباما برای این کار، تلاش ‏های کلنتن رئیس جمهور دموکرات قبلی در قضیه ‏ی فلسطین را الگو گرفته، اگرچه کلنتن نتوانست اهداف‏ اش را در قضیۀ فلسطین جامۀ عمل بپوشاند؛ اما ظاهراً اوباما از آن عبرت نگرفته و گمان می‏ کند خواهد توانست کاری را انجام دهد که گذشته ‏گان‏اش در آن ناکام مانده اند و نمی ‏داند که ناکامی او نسبت به گذشته ‏گانش سنگین تر خواهد بود.

برای بهتر روشن شدن مسئله باید موارد زیر را به بررسی گیریم:

امریکا مسئلۀ اعمال آتش بس را زمانی جدی گرفت که روسیه و نظام بشار توانستند شهر حلب را پس از تشدید بمباردمان از طریق جادۀ کاستیلو و در نتیجه تسلط بالای بخش‏ های مهم شهر را به محاصرۀ کامل‏ شان در آورند. چنان ‎که بمباردمان‏ ها به شدت جریان داشت. بنا به گفته ‏ی خبرنگار تلویزیون الجزیره به تاریخ 07.07.2016م: «شمار حملاتی‏ که طیاره های روسی و نظام بشار بالای شهر حلب انجام دادند بیشتر از صد مورد می رسد. به این ترتیب، نظام بشار توانست پس از عقب نشینی مخالفان، بالای جادۀ حلب تسلط پیدا کند.» تلویزیون الجزیره به تاریخ 10.7.02016مدر خبری گفت: «خبرنگار الجزیره به نقل از منابع نظامی می ‏گوید: نیروهای مسلح مخالفان دولت سوریه از مناطقی‏ که درجاده ‏ی کاستیلو در شمال حلب بر آن تسلط داشتند به دلایل نظامی عقب نشینی کرده اند. سپس حملات هوایی گسترده هم ‎چنان ادامه یافت تا آنکه سر انجام نیروهای دولت بشار با پشتیبانی روسیه، ایران، ملیشه‏ های ایرانی و پیروان آن توانست شهر حلب را به محاصره خود در آورند.»

هم‏چنین تلویزیون الجزیره روز چهار شنبه مؤرخ10.7.02016مدر خبری گفت: «نیروهای دولت سوریه توانستند محاصره ‏ی مناطق شرقی شهر حلب را پس از آنکه روز سه شنبه بالای مجمع کاستیلو در شمال شهر حلب تسلط پیدا نمودند، استحکام بیشتری ببخشند.»این تحولات درحالی اتفاق افتاد که وزیر خارجه امریکا در جریان دیداری‏ که با وزیر خارجۀ روسیه در وینتیان پایتخت لائوس داشت، به خبرنگاران وعده داد که:«در اوایل ماه اگست 2016م، در مورد اقدامات مثبتی در خصوص تغییر وضعیت جنگ در سوریه خبر خواهد داد.» جان کری این سخنان را زمانی به زبان آورد که مطمئن شده بود؛ دولت سوریه توانسته به کمک روسیه و ایران در اطراف جاده‏ ی کاستیلو پیشرفت ‏هایی را داشته و به این ترتیب شهر حلب را به محاصره‏ ی خود در آورد؛ زیرا جان کری قصد داشت تصمیم برگزاری آتش بس را پس از تحقق این محاصره اتخاذ نماید، اما این اهداف به دلیل تحرکات جدی نظامی انقلابیون در جنوب شهر حلب، بر آورده نشد. انقلابیون در جریان این تحرکات توانستند سخت ‏ترین قسمت محاصره را که در جنوب حلب و منطقه ‏ی پایگاه ‏های نظامی موقعیت داشت درهم شکنند و این موفقیت پس از آن به دست آمد که انقلابیون توانسته بودند منطقۀ راموسه در جنوب حلب را به اختیار بگیرند و راه را به سوی شکستاندن محاصره بگشایند.

بنابر این، عملیاتی‏ که منجر به شکستن محاصره‏ ی شهر حلب گردید به مثابۀ ضربه ‏یی سختی بود که به نقشه ‏ها و تصامیم امریکا وارد می‏ شد. نقشه‏ هایی که قرار بود براساس آن انقلاب سوریه در قوی‏ ترین و سخت‏ ترین مراحل آن در حلب هدف قرار گرفته و نابود گردد. این‏جا بود که قهر و غضب امریکا و روسیه شدت گرفت. طوری که سرگی لاوروف وزیر خارجه روسیه این تحرکات و دست آورد‏های انقلابیون را «تحرکات بی شرمانه» خواند. این اظهارات نشان می ‏دهد که روسیه و امریکا گمان می‏ کردند توانسته اند انقلاب سوریه را زیر تسلط خود در آورده و آن را به سوی نابودی سوق داده اند.

نقشه ‏های امریکا در حال حاضر روی حلب متمرکز بوده و برای موفقیت این نقشه ‏ها باید این شهر مجدداً در محاصره قرار می‏ گرفت. امریکا برای محاصرۀ مجدد حلب در دو محور شروع به فعالیت نمود:

نخست؛ وارد نمودن اردوی ترکیه در شمال سوریه که از منطقه ترابلس آغاز گردید. ترکیه عملیات ‏اش را سپرفرات نام گذاری نموده و انقلابیون وابسته به ترکیه را از جنوب حلب فراخواند تا با گروه دولت اسلامی وارد جنگ شود و این کار به معنی تضعیف جبهه‏ های واقعی جنگ در حلب و ایجاد جبهات جدیدی به منظور شعله ور نمودن جنگ داخلی و دور نمودن انقلابیون از جبهه ‏های واقعی جنگ در حلب می‏ باشد.

دوم؛ بسیج نمودن هزاران شهروند ایرانی توسط حکومت این کشور و فرستادن آنان به جنوب حلب؛ هم‏ چنین سر و صداهایی را که حزب ایران در لبنان به راه انداخت مبنی بر اینکه نیروهای ویژه ‏اش را به جنوب حلب خواهد فرستاد. بر علاوه‏ ی آن، گروه عراقی موسوم به نجباء نیز در زمینه اعلان همکاری نمود. در عین حال، روسیه نیز بمباردمان‏اش را بالای منطقه راموسه به شدت افزایش داد.

به این ترتیب امریکا توانست در این دو محور،زمینۀ محاصرۀ مجدد شهر حلب را برای دولت سوریه و هم پیمانان ‏اش فراهم آورد؛ اما مناطق شرقی حلب روی میز نیرنگسازی و مکر امریکا و زیر عنوان هدف قراردادن تروریستان و کمک‏ های بشر دوستانه به غیر نظامیان حلب قرار گرفت. اینجا بود که امریکا فرصت پیدا نمود تا توافق ‏اش با روسیه و اعمال توقف جنگ را اعلان نماید. این کار در جریان دیدار وزیران خارجه‏ ی دو طرف-امریکا و روسیه- در ژینو صورت گرفت، دیداری‏ که بیشتر از ده ساعت به درازا کشید. جان کری وزیر خارجه امریکا در جریان این دیدار پیوسته با ادارات امنیتی امریکا در واشنگتن به ویژه پنتاگون در تماس بود تا برای عملی نمودن خواست روسیه مبنی بر اجرای عملیات مشترک و علنی روسیه و امریکا علیه گروه هایی که به توقف جنگ پایبندی نشان نمی ‏دهند ضمانت قانونی و اجرایی به دست آورد.

امریکا و روسیه تاریخ 12.9.02016م را آغاز توقف جنگ در سوریه اعلام نمودند. البته باید در نظرداشت که این اعلان زمانی صورت گرفت که هر دو کشور مطمئن شدند که دولت سوریه و هم پیمانان آن-ایران و روسیه- توانسته اند شهر حلب را مجدداً در محاصره‏ ی خود در آورند. نکته ‏ی دیگر اینکه تاریخ را که برای توقف جنگ در نظر گرفتند مصادف بود با شام روز اول عید قربان تا با استفاده از احترام و اهمیتی ‏که مسلمانان به عیدقایل می ‏باشند، مفکورۀ توقف جنگ در سوریه را آب و رنگ بهتر داده و زمینۀ پذیرش آن را بیشتر فراهم آورند.

امریکا در تحقق و اجرای این توافق صورت گرفته بسیار جدی بود، چنانکه تلویزیون الجزیره پس از پخش مستقیم بیانیۀ جان کری وزیر خارجه امریکا در خبری به نقل از وی گفت:«وزیر خارجۀ امریکا توافق به دست آمده میان امریکا و روسیه را احتمالاً آخرین فرصت ممکن برای حفظ و نگهداری سوریه به صفت کشور سیکولار و یکپارچه خواند.» جدیت امریکا روی این توافق به این دلیل است که زمینۀ تحقق هدف ‏اش مبنی بر توقف جنگ و زمینه سازی برای کشاندن قضیۀ سوریه به جانب گفتگوهای ژینو، فراهم می ‏آورد. از جانب دیگر، این نقشه به دلیل همزمان شدن با انتخابات ریاست جمهوری امریکا می‏ تواند دست‏ آوردهای سیاسی‏ یی خوبی برای حزب دموکرات داشته باشد، دست آوردهایی‏ که امریکا برای رقم زدن آن به نام ادارۀ حکومت اوباما در آخرین روزهای حاکمیت ‏ا‏ش از خود عجله و سراسیمه‏ گی نشان می‏ دهد، این درحالیست که روسیه تلاش دارد برای راه اندازی عملیات نظامی مشترک و علنی با امریکا زمینه سازی نماید. این خواستی است که روسیه مدت‏ ها است از امریکا تقاضا داشته و آن را اساس تداوم خدمات روسیه در جهت تحقق اهداف امریکا در سوریه می‏ داند. نگرانی روس‏ ها این است که ممکن سیاست ادارۀ حکومت بعدی امریکا که پس از ادارۀ اوباما بر سر کار خواهد آمد مجهول بوده-خدمات روسیه بی ثمر بماند- اما اوضاع بر خلاف خواسته های امریکا به پیش رفت و با دو مسئله مواجه گردید که قبلاً فکر آن را نکرده بود.

نخست؛ با وجود تمام جنایت ها‏یی که امریکا چه به گونۀ مستقیم-توسط ائتلافی که راه اندازی نمود- و چه به وسیله هم پیمانان ‏اش اعم از روسیه، ایران، ملیشه های ایرانی در عراق و لبنان و یاران شان با وجود اینکه توافق آتش بس در جریان محاصرۀ سخت و جان‏ فرسا به ویژه در شهر حلب صورت گرفت. امریکا، هم پیمانان و مزدوران‏ اش گمان می ‏کردند که مردم سوریه وادار به پذیرش این آتش بس خواهند شد؛ اما آنچه اتفاق افتاد کاملاً خلاف توقع امریکا بود.چنانکه راه پیمایی ‏ها با وجود محاصره‏ ای که وجود داشت و با نبود کمک‏ های غذایی وتداوم بمباردمان‏ ها هم ‏چنان ادامه داشته و مردم با تمام قدرت توافق آتش بس را تقبیح می ‏نمودند. این راه پیمایی ‏های مردمی برخی از گروه‏ ها را تشویق نمود تا اعلان نمایند که با آتش بس موافق نیستند، اگرچه این گروه‏ها عملاً بی طرف نشسته و منتظر ماندند. برخی دیگر از گروه ‏ها موافقت امریکا با عملیات مشترک روسیه را علیه گروه هایی که تروریست می‏ خوانند رد نموده و با آن مخالفت نمودند و برخی گروه های دیگری نیز وجود داشت که به گونه کامل با این توافق مخالفت نمودند.

نه تنها این، حتی که تحرکات مردمی بالای گروه های وابسته به مزدوران امریکا نیز فشار آورده و آنان را وادار نمود تا از ابراز نظر در مورد توافق به وجود آمده صرف نظر نموده و موقف شان را در پس پرده مخفی نگهدارند. این کار باعث شد امریکا پی ببرد که توافق آتش بس در صورت مخالفت مردمی، نتیجه و مؤثریت مطلوب را نخواهد داشت؛ اما آنچه توان امریکا را در جریان تلاش برای اعمال آتش بس کاهش داد، همانا سرباز زدن برخی از جبهات مخالفان از استقبال نیروهای ویژۀ امریکا در شمال سوریه بود که امریکا چنین انتظاری را نداشت. چنانچه اردوغان مرحله ی سوم تهاجم نیروهایش-موسوم به سپر فرات- را با مشارکت نیروهای امریکایی آغاز نمود و به این وسیله نیروهای امریکا را وارد شمال سوریه کرد؛ اما به گونه ‏ی غیر مترقبه با مخالفت شدید گروه ‏های مخالف دولت بشار اسد مواجه گردید. نه تنها گروه هایی که بنیاد گرا می خواند، بلکه گروه ‏هایی که امریکا آنان را میانه رو تلقی می‏ کند نیز نپذیرفتند که در کنار نیروهای ویژه‏ی امریکا بجنگند.

این مخالفت‏ شان را با فریادهایی اعلان نمودند که نیروهای یاد شده را نیروهای صلیبی می خوانند. چنانچه رسانه‏ ها به تاریخ 16.9.02016مخبرهایی را دست به دست نمودند که جریان این حادثه را نشان می داد. از جمله صفحۀ انترنتی بوابه و روزنامه‏ ی تلگرام به تاریخ 16.9.02016مدر خبری نوشتند: «در کلپ‏ های ویدیویی که شماری از فعالان رسانه‏ ای و روزنامه نگاران در تویتر دست به دست نموده اند، نشان داده می ‏شود که تعدادی از نیروهای ویژۀامریکا شهرک راعی حلب را پس از آن ترک می‏ کنند که با تحقیر و توهین‏ هایی از جانب افراد مسلحی مواجه گردیده اند که گمان می ‏رود وابسته به ارتش آزاد سوریه باشند.» این کلپ‏ ها درحالی منتشر می‏ گردد که اوباما با ارسال چهل تن از نیروهای ویژه ‏ی امریکا به سوریه جهت همکاری با نیروهای ترکیه در شمال سوریه موافقت نمود. کلپ‏ های یاد شده تعداد افراد مسلحی را نشان می‏ دهد که در هنگام عبور کاروان نیروهای امریکایی، شعارهای ضد امریکایی سر می‏ دهند. در این کلپ صدای مردی شنیده می ‏شود که می گوید: «امریکایی ‏ها در میان ما جای ندارند، آنان می ‏خواهند جنگ صلیبی را به منظور اشغال سوریه راه اندازند.»

مسئلۀ نخست امریکا را وادار نمود تا متوجه شود که برای انتقام گرفتن از مردم سوریه که با تمام توان در برابر جنایت‏ ها و نقشه‏ های امریکا قرار گرفته اند،استراحت آتش بس‏ ها را راه اندازی نموده و بمباردمان هایش را افزایش دهد به این گمان که افزایش بمباردمان آنان را وادار به تسلیم شدن خواهد نمود؛ اما به خواست الله سبحانه وتعالی امریکا این گمانرا به گور خواهد برد.

دوم؛ هدف از توافق نامۀ آتش بس، تنها توقف عملیات نظامی و کمک رسانی به غیر نظامیان نبوده، بلکه زمینه سازی برای ایجاد راه حل سیاسی نیز می‏ باشد؛ زیرا اوباما همواره در پی فرصتی است تا دورۀ حکومت‏ اش را با ایجاد راه حل سیاسی به پایان برد تا بتواند نفوذ امریکا را در سوریه حفظ نماید. این کار برای وی دست آوردی تلقی شده و در کارنامۀ فعالیت‏ هایش درج گردد و در عین حال کاندید فعلی حزب دموکرات را در انتخابات پیش رو کمک نماید.

در خبرهای مربوط به توافق نامه‏ ی آتش بس گفته شد که این توافق نامه دارای پنج بخش می ‏باشد. دو بخش آن در مورد توقف دادن به اقدامات نظامی و کمک‏ های غذایی بوده و این دو بخش در رسانه‏ ها منتشر گردید، اما امریکا از انتشار سه بخش دیگر سر باز زد؛ زیرا به نظر می‏ رسد این سه بخش به راه حل سیاسی مربوط بوده به احتمال زیاد در صورت منتشر شدن، مکر و نیرنگ امریکا با مخالفان میانه رو را-مبنی بر اینکه از آنان پشتیبانی می ‏کند- برملا خواهد نمود. بعید به نظر نمی ‏رسد که در این بخش‏ ها تذکری مبنی بر این وجود داشته باشد که بشار اسد خون خوار می ‏تواند تا برگزاری انتخابات، به صفت رئیس حکومت انتقالی باقی بماند. بناً امریکا نمی‏خواهد تا فارغ شدن از نیرنگ‏ هایی نظامی و کمک‏ های بشری که برای رام سازی انقلابیون براه انداخته از آن پرده بردارد. امریکا در این کار با روسیه توافق نظر داشته و کارها در ابتدا به آرامی پیش برده می ‏شد.

به نظر می‏ رسد امریکا فراموش نموده اروپایی را که از تحولات جاری در سوریه به دور نگهداشته از هیچ گونه سعی و تلاش ممکن برای مزاحمت به امریکا دست بر نخواهد داشت، حتی اگر معلوم باشد که اروپا هیچ نقش فعالی در بحران سوریه ندارد؛ اما امکان مزاحمت به امریکا را دارد. چنانچه اروپا تلاش نمود از این نقطه استفاده نموده و مزاحمت‏ اش را نشان دهد، طوریکه فرانسه با صدای بلند از امریکا خواست تا بندهای توافق نامه را برای هم پیمانان ‏اش برملا نماید. چنانچه وزیر خارجه فرانسه از امریکا خواست تا در مورد جزئیات توافق نامه ‏اش با روسیه در مورد آتش بس سوریه را برای هم پیمانان‏اش اطلاع دهد.جان مارک ایرولت وزیر خارجه فرانسه به روز پنج شنبه 15 سپتمبر در اظهاراتی گفت:«فرانسه خواستار این است که در مورد متن توافق نامه آتش بس در سوریه که امریکا و روسیه به آن دست پیدا کرده اند معلومات حاصل نماید تا در خصوص تشخیص کسانیکه هدف قرار می‏ گیرند سؤ تفاهم صورت نگیرد.»(منبع:DW عربی، 15.9.02016)

ظاهراً اروپاییان آگاهانه به امریکا و روسیه مزاحمت نموده و ادعا کرده اند که توافق نامه دارای بندهای خطرناکی می ‏باشد، در حدی که روسیه از این مزاحمت متأثر شده و تلاش نمود خود را از آن نجات دهد و خواستار برگزاری نشست استراری شورای امنیت گردید تا توافق نامه‏ ی مشترک امریکا و روسیه را پوشش بین المللی دهد. شبکه خبری صدای آلمان زبان عربی به تاریخ 16.9.02016مدر خبری به نقل از زاخاروفا سخنگوی وزارت خارجه روسیه، هدف مسکو از این موضوع مهم را بیان داشته اشاره نمود: «این توافق نامه از چند بند تشکیل گردیده و در جریان گفتگوها در مورد آن توافق نظر و اعتماد صورت گرفته است.» هم ‏چنین گفت: «طرف روسی در آغاز گفتگوها و هم ‏چنین در جریان و پس از پایان آن عملاً پیشنهاد وحتی طرف امریکایی را تشویق می ‏نمود به اینکه بندهای این توافقنامه باید منتشر گردد تا مبادا مخفی نگهداشتن آن زمینه حدس و گمان‏ ها را فراهم آورد.»

مسئلۀ دوم نیزامریکا را وادار نمود تا برای جبران این مزاحمت‏ ها از غنائم دست کشیده و خود را به سلامت از صحنه بیرون کشد و به این نتیجه رسید که ساختار توافقنامۀ صلح را تغییر دهد و به این ترتیب، اوباما به بخشی از آتش بس اکتفا نماید که منجر به چیزی شبیه راه حل گردد و آن می‏ تواند برگزاری دیداری میان دولت بشار و مخالفان باشد و به این ترتیب توافق نامۀ جدید از بخش‏ های آزار دهنده خالی گردد.

با توجه به دو مسئلۀ فوق که در برابر امریکا قرار گرفت، مناسب دید استراحت آتش بس ‏ها را مطرح نماید تا با استفاده از آن عملیات بمباردمان را افزایش داده و بالای گروه ‏های نظامی و مردم فشار وارد نماید تا بر اساس توافق نامۀ تعدیل شده یی آتش بس که قرار است امریکا در جریان استراحت یاد شده آن را تهیه نماید به دور جدید مذاکره میان دولت بشار و مخالفان تن دهد.امریکا برای توجیه نمودن توقف آتش بس برای مدت کوتاهی که به آن اشاره شد و هم ‏چنین به منظور دور نمودن شک و شبهه از اینکه امریکا در هماهنگی با روسیه و دولت بشار در پس توقف آتش بس و دوبرابر نمودن بمباردمان قرار دارد، اقدامات زیر را روی دست گرفت:

به دولت سوریه دستور داد تا پایان آتش بس را اعلان نموده و بمباردمان را از سرگیرد. سپس به روسیه نیز همین دستور را داد که رسانه‏ های مختلف این خبر را دست به دست نمودند، از جمله تلویزیون الجزیره در یک خبری گفت: «دولت سوریه امروز دوشنبه اعلام نمود آتش بسی که با پا در میانی امریکا و روسیه برگزار گردید و هفت روز ادامه پیدا نمود، امروز به پایان رسید که دولت بشار هیچ اشاره‏ ای به احتمال از سرگیری آتش بس نکرد.»

امریکا طوری وانمود کرد که گویا با روسیه اختلاف نظر دارد، به این ترتیب که هر کدام طرف مقابل را متهم می ‏نمود که در پس ناکامی آتش بس قرار دارد. چنانچه وزارت خارجه امریکا در خبرنامه ‏ای اعلان نمود: «امریکا به دلیل نادیده گرفته شدن علنی بندهای توافقات آتش بسی که اخیراً با روسیه انجام شد، تصمیم دارد در خصوص تمام روابطی که در قضیۀ سوریه با روسیه دارد تجدید نظر نماید.»(منبع: صفحۀ انترنتی الجزیره،20.9.02016)

صفحۀ انترنتی خلیج آنلاین نیز به تاریخ 24.9.02016مبا نشر خبری نگاشته بود: «چند روزی است که روسیه و امریکا یکدیگر را در خصوص ناکام ماندن اجرای توافق نامه متهم می کنند. چنانچه مسکو به این باور است که واشنگتن به تعهدات‏ اش در خصوص آتش بس پابند نمانده به ویژه در مورد تشخیص مناطق حضور گروه ‏های مخالف و عناصر جبهۀ فتح شام. این درحالیست که واشنگتن هشدار داد در صورت عدم ورود کمک‏ های انسان دوستانه به مناطق محاصره شده اقدامات نظامی ‏اش را با روسیه هماهنگ نخواهد نمود.»

امریکا اختلاف نظرها میان وزارت دفاع و وزارت خارجه ‏اش را بر سر زبان ‏ها انداخت و طوری وانمود کرد که گویا پنتاگون به شرط‏ های آتش بس اعتراض دارد، انگار توافق بر سر این آتش بس در جریان یک شبانه روز صورت گرفته و پنتاگون از آن بی خبر بوده است. لازم به ذکر است که گفتگوها در برابر چشم و گوش آنان جریان داشت. بناً اگر اعتراضی هم داشتند باید قبلاً مطرح می‏ نمودند نه پس از تمام شدن آتش بس. درضمن آتش بسی که به تاریخ 12.9.02016م اعمال گردید، با موافقت پنتاگون تا تاریخ 14.9.02016م تمدید شد. چنانچه تلویزیون العربیه به تاریخ 14.9.02016م در خبری گفت: «خبرنگار العربیه در واشنگتن می گوید که پنتاگون شام چهار شنبه از تمدید آتش بس در سوریه الی 48 ساعت دیگر، اعلان پشتیبانی نمود. وزیران خارجۀ روسیه و امریکا روز چهار شنبه با وجود نقض هایی که در شب دو شنبه، نخستین روز اعمال آتش بس رخ داده بود بازهم از تمدید این آتش بس در سوریه تا 48 ساعت دیگر خبر دادند.»

به این ترتیب آتش بس در سوریه پس از شش روزرسماً نقض گردیده و ناکام ماند-از ابتدای تحمیل آن توسط امریکا و روسیه فقط شش روز دوام پیدا نمود- این درحالی است که قرار بود امریکا و روسیه پس از تداوم هفت روز توافق آتش بس، بمباردمان انقلابیون سوریه را به بهانه ‏ی جنگ علیه تروریزم به گونه ‏ی مشترک آغاز نمایند؛ اما به دلیل سنگ اندازی‏های واضح امریکا، این توافق عملی نگردید. امریکا پس از آن مسئله استراحت آتش بس‏ ها  و افزایش بمباردمان را آغاز نمود تا فرصتی برای تعدیل آتش بس قبلی به آتش بس جدید پیدا کند، به این گمان که خواهد توانست تا پایان دورۀ حکومت اوباما نشست مشترک دولت بشار و مخالفان را برگزار نماید.

این بود آنچه که در حال حاضر در سوریه جریان دارد و این است اهدافی که امریکا تلاش دارد به کمک هم پیمانان و اوباش‏ هایش بر آورده نماید. البته این ‏ها آرمان‏ هایی است که در پی تحقق آن می ‏باشند، اما واقعیت این است که بحران سوریه تبدیل به خار و حتی درختی پر از خار گردیده که در حلقوم اوباما، وابسته ‏گان و پیروان ‏اش به سختی گیر کرده است. اگرچه اوباما در گذشته نسبت به حال از قدرت و وقت بیشتری برخوردار بود. چنانکه در اظهاراتی در مورد مشکلاتی که از زمان به قدرت رسیدن‏ اش با آن مواجه گردیده، گفته بود: «جنگ سوریه و نشست هایی که به خاطر بحران این کشور برگزار می‏ گردد موهای سرم را سفید کرده است.» چنانچه تلویزیون روسیۀ امروز به تاریخ 5.08.02016م به نقل از اوباما گفته بود که وی در جریان کنفرانس مطبوعاتی پس از دیدار با مسئولین امنیت ملی و رهبران نظامی وزارت دفاع امریکا روز پنج شنبه چهارم اگست دایر نموده بود گفت: «با اطمینان کامل می‏ توانم بگویم که بیشترین بخش موهای سر من به خاطر نشست هایی است که در خصوص بحران سوریه برگزار نموده ام!» اگر اوباما قبلاً در مورد بحران سوریه این چنین ابراز نظر نموده بود، پس بدون شک وی در حال حاضر با الفاظ تند تر و خشن‏ تری خودش را نفرین و ملامت نموده و قصر سیاهش را درحالی ترک خواهد نمود که با صدای بلند می‏گوید: «سوریه جانم را به لبم رساند!»

آری! اوباما حق دارد چنین اظهاراتی را به زبان آورد، زیرا اگرچه در سوریه کشمکش بین المللی جریان ندارد، این تنها امریکاست که چه در سطح جهانی و چه در سطح منطقه ‏ای و داخلی، بحران سوریه را اداره می‏ نماید. چنانچه در سطح جهانی از روسیه کار گرفته و دست اروپا را از این قضیه کوتاه نموده و در سطح منطقه ‏ای از کشورهایی؛ مانند: ترکیه، عربستان سعودی و ایران استفاده می ‏نماید. نظام حاکم بر سوریه و برخی از گروه ‏های مخالف آن در اختیار امریکا قرار دارند؛ اما باوجود این همه هنوز هم امریکا نتوانسته نقشه‏ هایش در سوریه را به همراهی هم پیمانان، وابسته گان و یاران ‏اش در صحنۀ عملی پیاده نماید.

پنج سال تمام است که امریکا در سوریه با کشمکش‏ های سختی دست و پنجه نرم می ‏کند و یگانه طرف ‏اش در این کشمکش‏ ها همانا مردم بی دفاع سوریه می ‏باشند. بنابر این جای تعجب ندارد که اوباما به خاطر عملی نشدن نیرنگ‏ هایش در سوریه به بیماری روانی مبتلا شود. چگونه وی به چنین بیماری هایی مبتلا نشود، درحالی که-با وجود ابرقدرت بودن- بازهم نیروهای ویژه‏ اش که در کنار سربازان ترک وارد خاک سوریه شده بودند، بیشتر از چند روز در این سرزمین تاب نیاورده و درحالی پا به فرار گذاشتند که فریادهای نفرین و تقبیح آنان را دنبال می ‏نمود. فریادهایی ‏که از حنجره ‏ی گروه هایی سرداده می ‏شد که خود امریکا آنان را تمرینات نظامی داده و گمان می ‏کرد این گروه‏ ها تسلیم آنان شده اند.

تمام این واقعیت ‏ها بیانگر این است که احساسات اسلامی در پوست و خون مردم سوریه جوش و خروش زده و از نیروهای مخلصی متأثر می ‏شوند که درایت و بینش ‏شان را تقویت می ‏بخشند و آنان را بر می ‏انگیزند تا در برابر مزدوران خائن و باداران استعمارگر و خام طمع ‏شان در سرزمین‏های اسلامی ایستاده گی نموده و هم‏ چون کوه استوار بمانند. اگر واقعیت سوریه و مردم آن در حال حاضر چنین باشد که تذکر داده شد، حالا تصور کنید چه تحول بزرگی را رونما خواهند نمود؟ اگر افکار اسلامی در آنان به جوش و خروش آمده و توسط یک حاکمیت مخلص اسلامی، هدایت و رهبری شوند-حاکمیتی ‏که این فرمودۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم را در میان آنان محقق نماید، آنجا که در حدیثی به روایت طبرانی در کتاب المعجم الکبیر به نقل از سلمة بن نفیل آمده است، فرمود:

عقر دار الإسلام بالشام

مرکز سرزمین اسلام در شام است.

آری! اینجا خواهد بود که آفتاب تابناک دولت خلافت بر منهچ نبوت در میان آنان طلوع نموده و یک بار دیگر رهبری جهان را به آنان خواهد سپرد تا اسلام و مسلمانان باردیگر عزت و سربلندی از دست رفته‏ ی‏شان را به دست آورده و کفار را به خاک ذلت و رسوایی نشانند. بدون شک این کار برای الله توانا و مقتدر دشوار نخواهد بود.

وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

[روم: 4-5]

و در آن روز است كه مؤمنان از يارى الله سبحانه وتعالی شاد مى‏ گردند، هر كه را بخواهد يارى مى ‏كند و اوست ‏شكست ‏ناپذير مهربان.

ادامه مطلب...

شناخت واقعیت جامعه و طریق تغیر آن

  • نشر شده در سیاسی

اسلام منحیث آخرین و کامل ترین دین از جانب الله سبحانه وتعالی به محمد صلی الله علیه وسلم فرستاده شد. رسالت محمد صلی الله علیه وسلم به عنوان آخرین پیامبر به این معنی است که الله سبحانه وتعالی دیگر هیچ پیامبری را در هیچ زمانی به پیامبری مبعوث نخواهد کرد. ختم رسالت مقتضی آنست که پیام فرستاده شده به حل تمام مشکلات انسان بدون درنظرداشت زمان و مکان بپردازد. از آن جایی که انسان منحیث انسان دارای غرایز و حاجات است و تغیری در وی رونما نمی‏گردد یا به تعبیر دیگر فطرت انسان که همان مجموعۀ غرایز و حاجات است در هر زمان ثابت می‏باشد، اسلام عزیز برای حل مشکلات انسان نصوصی را فرستاده که از آن قواعد عام جهت حل مشکلات انسان در هر زمان و مکان استنباط می‏گردد.

وجود قواعد عام جهت استنباط احکام بدین معنی نیست که هر واقعیت را به هر نصی می‏توان ارتباط داد و از آن حکمی استخراج نمود. زیرا هر نصی مصداق خاص خود را دارد که به آن در هر زمان مرتبط می‏باشد و از آن موضوع جدا ساخته نمی‏شود.

قرآن کریم به صورت مجمل به بیان احکام شرعی پرداخته است. سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم که منحیث دومین مرجع اسلام است، آیات مجمل قرآن را تفصیل می‏دهد. طور مثال نماز در قرآن به صورت مجمل بیان شده است و رکعات، اوقات، فرایض، مندوبات، محرمات آن و ده ها حکم شرعی مربوط به نماز به بیان و تفصیل نیازمند سنت می‏باشد. بناء اگر کسی بخواهد تنها رکعات نماز ها را از قرآن اثبات کند، نمی تواند. بناء اسلام بدون سنت قابل بیان و تفصیل نیست و بیان ارتباط موضوع هر نصی بدون مراجعه به سنت ممکن نمی‏باشد.

متاسفانه از اثر وجود انحطاط فکری و حملات فکری غرب، دو نوع موضع گیری میان مسلمین نسبت به حل مشکلات توسط اسلام، شکل گرفته است.

اول، آنانی که مفاهیم غربی را قبله فکری خود قرار داده اند:

 عده ای از مسلمآن‏های که تحت تاثیر افکار غربی قرار گرفته اند، نصوص شرعی را از واقعیت و موضوع مربوطه اش به بهانه این که اسلام در هر زمان مشکلات انسان را حل و فصل می‏نماید، خارج می‏کنند. طوری‏که آیت (الصلح خیر) که در موضوع رابطه بین زن و شوهر نازل گردیده، به رابطه‏ای بین مسلمانان و غیر مسلمانان تطبیق می‏کنند و درنتیجه آیت را از موضوع اش تحریف و حکم الله را تغیر می‏دهند. و به این شکل به سیطره و حاکمیت کفر در بلاد اسلامی مشروعیت می‏بخشند. به همین شکل پارلمان را با مجلس شورای اسلامی و دیموکراسی را با احکام مربوط به امر بالمعروف و ده ها و صدها مثال دیگر از همین قبیل، ارتباط داده و مشروعیت آن‏ها را از دیدگاه اسلام اعلان می‏نمایند. درحالی‏که هر یکی از آن‏ها؛ پارلمان در سیستم دیموکراسی با مجلس شورای اسلامی در خلافت اسلامی دو واقعیت جداگانه بوده که با همدیگراز دید مفهومی قابل موافقه نمی‏باشند.

دوم، متعصبین: این گروه برخلاف گروه دیگر هر واقعیت جدید که به آدرس غرب نسبت داده شود، بدون مطالعه واقعیت آن فورا آن‏را تحریم می‏کنند. اعضای این طبقه را اکثراً کسانی تشکیل می‏دهند که نصوص شرعی را صرفا حفظ نموده اما در قسمت تطبیق و استفادۀ نصوص جهت استنباط حکم و حل مشکل، چیزی نمی‏دانند. طور مثال کسانی اند که تصویر فوتوگرافی را حرام می‏دانند و استدلال آن‏ها از احادیثی است که در باب تصویر وارد گردیده است. درحالی‏که تصویر منع شده توسط حدیث واقعیت دیگریست و تصویر فوتوگرافی که یک پدیده‏ای جدید است، واقعیتی دیگر. تصویر منع شده در حدیث همانا ترسیم حیوان یا انسان به شکل مکمل است که به دست صورت می‏گیرد. اما تصویر که از طریق کمره صورت می‏گیرد مانند تصویری است که در آینه دیده می‏شود و اسلام تصویری را که در آینه دیده می‏شود منع ننموده است. و فرق آینه با آله فوتوگرافی (کمره)‌ این است که آینه سایه تصویر را نگه نمی‏دارد درحالی‏که آله فوتوگرافی (کمره) نگه می دارد. از همین موضع گیری تعصب آمیز است که مانع فراگیری علوم طبیعی و استفاده از وسایل و لباس‏های که به عقیده غرب ارتباط ندارد و با احکام اسلام در تناقض قرار ندارد، می‏گردد.

اسلام عزیز مخالف هر دو دیدگاه است. زیرا اسلام برای آن فرستاده نشده تا احکام اش را به خاطر پذیرش مردم مطابق فضای حاکم وفق دهد زیرا احکام شرعی عبارت از اوامر و نواهی الله سبحانه وتعالی می‏باشد که در هر زمان ثابت است. و هم‏چنان بدین معنی نیست که از روی عکس العمل هر آنچه در فضا وجود دارد، به تحریم آن اقدام صورت گیرد. بنابرآن اسلام عزیز مطالعه واقعیت را قبل از اصدار حکم  بر  هر آن که از نصوص شرعی استنباط می‏کند، واجب قرار داده است. به طور خلاصه اسلام برای حل مشکل طریقه ذیل را وضع نموده است:

مطالعه دقیق وعمیق واقعیتی که حکم شرعی آن دریافت می‏گردد.

مراجعه به نصوص شرعی مربوط به همان واقعیت تا حکم الهی در زمینه شناخته شود.

اجرای حکم بر واقعه.

این مقدمه طولانی را از آن جهت لازم دیدم تا اهمیت مطالعه واقعیت موضوع قبل از مراجعه به نصوص شرعی جهت دریافت حکم شرعی واضح گردد. زیرا از اثر عدم وضاحت این مطلب، عده‏ای استدلال می‏کنند که رسول الله صلی الله علیه وسلم در بین مشرکین دعوت کرده و مراحل دعوت‏اش در شرایط کنونی که افراد جامعه را مسلمانان تشکیل می‏دهد، قابل تطبیق نمی‏باشد.بنا برآن این افراد واقعیت جامعه را نشناخته و معیار شان در تفکیک جامعه اسلامی (دارالاسلام) از جامعه غیر اسلامی (دارالکفر) افراد است. و هر زمانی که این قول را می شنوند "سرزمین های کنونی اسلامی دارالکفر هستند، و هیچ سرزمینی نیست که آن دارالاسلام باشد" احساساتی و حیرت زده شده و می‏گویند آیا شما تمام افراد جامعه را کافر می‏خوانید؟ آیا فلان شخص کافر است؟ شخص دیگر چه طور؟... و ده ها سوال دیگر که همه به افراد متعلق اند نه به جامعه.

مفهوم جامعه

قبل از اصدار حکم بر هر مسله‏ای اولا واقعیت آن شناخته می‏شود. سپس با مراجعه به نصوص مربوطه، به استخراج حکم آن مسله اقدام می‎گردد. جامعه انسانی واقعیت محسوس دارد که می‎توان با مطالعه عمیق آن‎را درک نمود. اما آنانی‎که واقعیت جامعه را به نظر گذرا و سطحی مطالعه نموده‎اند، به نتیجه خلاف واقعیت جامعه رسیده و چنین تعریف نموده‎اند: جامعه متشکل از افراد است. و با اساس قرار دادن این تعریف ترقی و انحطاط جامعه را به افراد مرتبط دانسته چنین نظر داده اند: فرد را اصلاح کن؛ جامعه اصلاح می‏گردد.

این تعریف با واقعیت جامعه مطابقت ندارد. زیرا به اساس این دیدگاه به مجرد جمع شدن افراد جامعه تشکیل می‏گردد. هم‏چنان از نظر این تعریف به مجموع انسان ‏های که در یک کشتی سوار هستند جامعه اطلاق می‏گردد. درحالی‏که به این مجموعه بدون اختلاف جامعه خطاب نمی‏گردد اگر چه تعداد آن‏ها به هزارها و یا ده‏ها هزار برسد. و به همین شکل اگر تعداد مسافرین یک طیاره به هزارها برسد نمی‏توان مجموع آن‏ها را جامعه خواند اما اگر تعداد ساکنین یک قریه به صدها نفر برسد نه به هزارها، به آن جامعه خطاب می‏گردد. با این ترتیب چگونه می توان جامعه را مجموع افراد دانست؟! مسلما این تعریف جامعه، ناقص و اشتباه است که باید تصحیح گردد.

فرق اساسی میان ساکنین قریه و راکبین کشتی این است که میان افراد ساکن در قریه رابطه دایمی وجود داشته که آن‏ها را به‏صورت مجموعی وادار به رعایت و پاسبانی آن‏ها می‏نماید. و هم‏چنان موجودیت این رابطه به صورت مجموعی- نه انفرادی- اعضای ساکن در قریه را شخصیت معین بخشیده و بیان‏گر هویت آن‏ها به‏صورت مجموعی می‏باشد. اما میان راکبین کشتی اگر چه تعداد آن‏ها به هزارها برسد به جز دوستی هم‏سفری، رابطه دایمی که آن‏ها را با همدیگر پیوند داده باشد، وجود نداشته و به مجردی که سفر به پایان برسد از همدیگر متفرق می‏شوند.

بنیاد روابط دایمی در جامعه به اساس معیارهای قبول شده توسط جامعه شکل می‏گیرد. این معیار ها عبارت از مفاهیم مشترک، احساسات مشترک و نظام‏های مشترک می‏باشند. دقیقا رابطه میان افراد یک جامعه تشکیل نمی‏گردد مگر تا آن زمانی که مفاهیم مشترک میان شان وجود نداشته باشد زیرا وجود مفاهیم مشترک در واقع مصلحت عمومی را در جامعه ایجاد می‏کند تا به اساس همان تعریف مشترک از مصلحت به ایجاد یا عدم ایجاد روابط با همدیگر اقدام کنند.

اگرچه در هر جامعه مجموعۀ افراد زندگی می‏کنند اما مجموعه این افراد برای پیشبرد زندگی خویش نیازمند برقراری ارتباط با همدیگر می‏باشند. برای برقراری ارتباط میان افراد جامعه مفاهیم مشترک، احساسات مشترک و نظام معالج ضرورت است. طوری‏که مفاهیم مشترک و احساسات مشترک عرف عام جامعه را تشکیل داده و نظام معالج طرق محافظت از همان عرف عام را بیان می‏دارد. به طور مثال در جامعه‏ای مثل افغانستان افکار و احساسات وطن پرستی عرف عام جامعه است و قوانین مجازات علیه امنیت داخلی و خارجی از جهت مطابقت با این عرف عام مورد قبول است. بنابراین دیدگاه اگر در سرزمین اسلامی دیگری مثل عراق؛ آمریکا حمله نظامی می‏کند جامعه افغانستان در مقابل آن احساس مسولیت نمی‏کند زیرا سرزمین عراق مربوط به افغانستان نبوده و جامعه افغانستان خود را مکلف به دفاع از آن نمی داند اگرچه درنتیجه اعمال وحشیانه آمریکائی ها مثل تخریب مساجد و بردن زنان مسلمان از خانه‏های شان احساسات ضد آمریکایی بر انگیخته شده و تظاهرات علیه آن‏ها از طرف مسلمان‏ها انجام می‏شود اما با وجود آن افکار عامه در هر کشور مسایلی را که خارج از چارچوب مرزهای آن انجام می‏پذیرد، مربوط به خود آن کشور دانسته و عملاً در آن مداخله نمی‏کنند. طوری‏که حمله هوایی آمریکا بالای پاکستان؛ مسله داخلی پاکستان تعبیر شده که به مردم و دولت پاکستان تعلق دارد نه به دولت‏های حاکم سرزمین های اسلامی.

بنابرآن تنها تجمع انسان‏ها باعث تشکیل جامعه نمی‏گردد مگر زمانی که مجموعه افراد با برقراری روابط از طریق مفاهیم مشترک، احساسات مشترک و نظام مشترک با همدیگر پیوند نیافته باشند. فلهذا جامعه را به‏صورت مختصر می‏توان چنین تعریف کرد: جامعه به مجموعه‏ای از انسان‏ها اطلاق می‏گردد که به اساس رابطه دایمی با همدیگر پیوند یافته باشند.

معیار تفکیک جامعه اسلامی (دارالاسلام) از جامعه غیر اسلامی (دارالکفر) 

به اثر تعریف اشتباهی که جامعه را مطلقاً متشکل از افراد می‏دانند، در ذهن اکثر مسلمآن‏ها این مفهوم جاگزین شده که جامعه به اساس افراد و اعتقاد آن‏ها اسلامی و یا غیر اسلامی خوانده می‏شود. طوری‏که فکر می‏کنند اگر در جامعه‏ای تمام افراد آن مسلمان باشد در این صورت به آن جامعه، جامعه اسلامی گفته می‏شود و برعکس اگر اکثریت ساکنین کشوری را افراد غیر مسلمان تشکیل دهد،‌ به آن جامعه، جامعه غیر اسلامی گفته می‏شود. از همین جهت است وقتی می‏شنوند که همه‏ای سرزمین های امروز اسلامی دارالکفر هستند، متحیر شده و می‏پرسند در صورت مسلمان بودن اکثریت ساکنین این کشورها چگونه حکم به تکفیر این‏ها می‏دهید؟ درحالی‏که بحث بر تکفیر افراد نه بلکه حکم بر جامعه است که این دو را از همدیگر تفکیک نمی‏توانند.

زمانی‏که رسول الله صلی الله علیه وسلم دعوت را در مکه آغاز نمود تمام جهان دار الکفر محسوب می‏شد. حتی مکه که در آن کعبه قرار داشت و رسول الله صلی الله علیه وسلم برای اولین بار دعوت را در آن‏جا آغاز کرد. مکه به دلیل این‏که در آن کفار و مشرکین زندگی داشتند دار الکفر محسوب نمی‏شد بلکه در مکه قوانین و افکار کفری تسلط داشت، مطابق به قوانین و احکام کفری در امور حُکم صورت می‏گرفت و قدرتی که این قوانین را اجرا می‏نمود نیز به‏دست کفار و مشرکین قرار داشت. رسول الله صلی الله علیه وسلم یک‏جا با اصحاب رضی الله عنه کار می‏کرد تا حاکمیت کفر زوال یافته و اسلام بر سر اقتدار قرار گیرد. تا آن‏که نصرت الهی از مدینه فرا رسید و هسته اولین دولت اسلامی در مدینه به‏دست مبارک رسول الله صلی الله علیه وسلم بنیان گذاشته شد و مدینه به دارالاسلام مبدل گشت. بعد از تاسیس دولت در مدینه دیگر سرزمین‏ها از طریق دولت اسلامی فتح شدند و از دارالکفر به دارالاسلام مبدل گشتند. بریده از پدر خود حدیثی طویلی روایت می‏کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

...ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الإِسْلاَمِ، فَإِنْ أَجَابُوكَ فَاقْبَلْ مِنْهُمْ وَكُفَّ عَنْهُمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى التَّحَوُّلِ مِنْ دَارِهِمْ إِلَى دَارِ الْمُهَاجِرِينَ وَأَخْبِرْهُمْ أَنَّهُمْ إِنْ فَعَلُوا ذَلِكَ فَلَهُمْ مَا لِلْمُهَاجِرِينَ وَعَلَيْهِمْ مَا عَلَى الْمُهَاجِرِينَ... "

...آنان را به سوی اسلام فراخوان که اگر جواب مثبت دادند بپذیر و از تعرض بر آنان دست بردار، سپس ایشان را به هجرت از دار خود به دار مهاجرین دعوت کن و به ایشان خبر ده که اگر هجرت کردند در زمره سایر مهاجرین داخل شده آنچه به آنان هست به اینان خواهد بود و آنچه بر آنان تطبیق می‏شود براینان نیز تطبیق خواهد شد."

بدون اختلاف تمام فقهاء، دارالاسلام (‌جامعه اسلامی) و دارالکفر (جامعه غیر اسلامی) را چنین تعریف می‏کنند: دارالاسلام همان سرزمینی است که در آن مطابق به قوانین و احکام اسلامی حُکم صورت گیرد و سلطه و قدرت در دست مسلمانان قرار داشته باشد، اگرچه اکثریت ساکنین آن را غیر مسلمانان تشکیل دهد. و دارالکفر به سرزمینی اطلاق می‏شود که در آن به قوانین و احکام غیر اسلامی حُکم ‏گردد و سلطه و قدرت آن نیز به‏دست کفار قرار داشته باشد، اگر چه اکثریت ساکنین آن را مسلمانان تشکیل دهد.

بناءً اصل در تعریف دارالاسلام و دارالکفر قوانین و سلطه است نه ساکنین آن سرزمین و نه هم نفوس کشور و نه هم قلمرو. طوری‏که زمانی خلافت اسلامی وجود داشت و مطابق به اسلام بر سرزمین‏های اسلامی حکم می‏نمود و سلطه این قلمروها نیز به‏دست مسلمانان قرار داشت، این سرزمین ها دارالاسلام بودند. سرزمین‏های اسلامی سرزمین واحدی دارای یک مرز جدا کننده دارالاسلام از دارالکفر بود که توسط رئیس واحد (خلیفه) اداره می‏گردید. مفهوم وحدت سرزمین‏های اسلامی و امت مسلمه مفهوم اسلامی است که امت مسلمه در مجموع برای تطبیق این امر الهی اقدام نمودند. طوری‏که الله سبحانه وتعالی در قرآن مومنین را برادر یکدیگر گفته است:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ ...

حجرات، 10

"فقط مؤمنان برادران همديگرند،"

در حدیثی از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده:

المسلم أخو المسلم لا يظلمه ولا يخذله ولا يحقره

"مسلمان برادر مسلمان است، نه با او ظلم می کند و نه او را تسلیم (دشمن) می کند و نه او را تحقیر می‏کند."

بنابرآن الله سبحانه وتعالی وجود وحدت سیاسی و تاسیس خلافت را بالای امت مسلمه فرض ساخته و باید بر همین مبنا دعوت برای ایجاد کیان واحد سیاسی صورت گیرد. اما امروز برای ایجاد وحدت سیاسی و از میان برداشتن مرزها در سرزمین های اسلامی، از اتحادیه کفری اروپا و سازمان‏های کفری دیگری که جهت متفرق ساختن امت مسلمه ایجاد شده‏اند به‏جای تمسک به دساتیر الهی الگوبرداری می‏نمایند. طوری که می‏گویند: اولا کشورهای اسلامی را می‏سازیم بعداً اتحادیه‏های در سطح کشورهای اسلامی ایجاد می‏کنیم و بعداً به دولت کلان اسلامی (به شکل خود به خودی) می‏رسیم!؟

 و از آن جایی که الله سبحانه وتعالی جهاد را بالای امت فرض ساخته است؛ خلافت اسلامی جهت پیشبرد این فریضه به تجهیز لشکر و امکانات مبادرت می‏ورزید. و از طریق ادای این فریضه به فتح قلمروهای جدید به نصرت الهی دست پیدا کرده و اسلام را در آن سرزمین‏ها تطبیق می‏نمود و سرزمین‏های که قبلاً دارالکفر بودند به دارالاسلام مبدل می‏نمود. طوری‏که هیچ فرقی میان سرزمین‏های که قبلا بدون جهاد و یا از طریق جهاد فتح شده بودند با سرزمین‏های که جدیدا فتح می‏گردیدند وجود نداشت و همه‏ای آن‏ها دارالاسلام نامیده می‏شدند.

اما کفار با از بین بردن خلافت اسلامی در سال 1924 میلادی مطابق به 1342 هجری شمسی نظام سیاسی اسلام را از صحنه سیاست دنیا محو کرده و سرزمین واحد اسلامی را به کشورهای کوچک و ضعیف تقسیم نمودند. احکام و قوانین اسلامی را تغیر داده و به جای آن قوانین کفری شان را حاکم ساختند. به ترویج افکار کفری از طریق تضلیل و آلوده ساختن افکار عامه که یکی از آن دسایس خبیث ایشان است، پرداختند. بعد از ایجاد سازمآن‏های کفری همچو ملل متحد و ملحقات آن از تمام کشورها خواستند تا عضویت آن‏را اخذ نمایند، خلاصه این‏که نظام و قوانین اسلام را از صحنه کنار زده قوت واحد امت مسلمه را به پنجاوچند حصه تقسیم نمودند که تازه ترین مورد آن سودان می‏باشد که در 9 جولائی آگست امسال (2011) به دو حصه سودان شمالی با مرکزیت خرطوم و سودان جنوبی با مرکزیت جوبا تقسیم گردید.

بنابرآن با وجود مسلمان بودن ساکنین سرزمین‏های اسلامی همۀ آن‏ها با از میان رفتن خلافت اسلامی به دارالکفر مبدل گشتند. زیرا احکام و قوانینی که در این کشورها تطبیق می‏شود قوانین کفری بوده و سلطه این کشورها – مستقیم و یا غیر مستقیم – به‏دست کفار قرار دارد اگرچه در ظاهر برای این دولت ها؛ اطلاق دولت آزاد و مستقل می‏شود اما در واقعیت بدون حمایت کفار وجود این دولت ها ناممکن است.

نویسنده: قانت

 

ادامه مطلب...

نگاهی بر شکل‏گیری و واقعیت دموکراسی در درازای تاریخ

  • نشر شده در سیاسی

فطرت طبیعی انسان در طول تاریخ همواره خواهان این بوده تا بشر در ساختار زندگی خویش صاحب نظم و نظامی برای پیش‏برد امورات زندگی خود بوده باشد. به‏عبارت دیگر، طبیعتاً بشر خواستار قوانینی جهت نظم زندگی خویش را در سر داشته است. این تمایل فطری انسان در اکثر زمانه‏ها بشکل درستش در حرکت بوده، به‏این معنی که انسان در درازای تاریخ، مصدری نظم و نظام را الهی و یاهم از جانب معبودی، برمی‏شمردند. اما این‏که معبود در میان انسان‏ها چگونه و کی هست؟ نیز اختلافی وجود داشته، ولی در رابطه به‏مصدر نظم و نظام زندگی بشر که از منشأ الهی بروز کرده باشد، اغلباً اختلافی دیده نشده؛ زیرا بشر به‏صورت عموم در طول تاریخ به‏محوریت خالق(معبود) در ماورای کائنات اعتقاد داشته و هر نوع نظم و نظام در زندگی‏شان را به‏آن ارتباط می‏داده‏اند.

این‏که نوعیت خالق و یاهم به‏تعبیری یونانی‏ها، خدایان در میان ملت‏ها کی و یا به‏چه تعبیری بوده باشد؟ به‏گونه‏های متفاوت نگرسته و پرستش شده است. بگونه‏ای که «شاه» در مصر باستان به‏عنوان خدا، در بین النهرین به‏عنوان نماینده خدا، در فارس به‏عنوان برگزیده خدا و در چین فرزند آسمان شمرده می‏شد. حتی «در اساطیر یونانی» که مهد تمدن اروپا به‏شمار می‏رود "«مبدأ هستی» در چهره خدایان؛ چون: اورانوس، گایا و اروس جستجو می‏شد."1 پس چگونه روشنی آفتاب تابان هستی به‏دو انگشت پوشانیده شد؟ به‏عبارت دیگر، چگونه ‏ مصدر نظم و نظام بشری بجای نظم و نظام الهی قرار گرفت؟ این‏گونه برخورد بشر در رابطه به‏انتخاب مصدر نظام از خالق به‏بشر و یا از آسمان به‏زمین چیزی نیست که انسان از آغاز خلقتش به‏آن برخورد نموده باشد، بل این یک برخورد تازه‏ای است که بشر آن‏ را تحت عنوان حاکمیت مردم، توسط مردم، بر بالای مردم(دموکراسی) برگزیده‏اند. در نهایت ابتدای این‏گونه برخورد بشری چیزی پیش از عصر رنسانس(حیات دوباره) و انقلاب فرانسه(1789م) اتفاق نیفتاده ‏است.

درین عصر مردم سرخورده‏ای اروپا ده‏ها قرن جهالت و تاریکی را در فضای تحریف شده‏ای دین عیسویت تحت زعامت علمای جبار کلیسا بسر می‏بردند و سرانجام جهل و بدبختی آن فضا سبب شد که عده‏ای از مردم آهسته آهسته به‏هنر، ادب و بعد سواد و علم روی آورند. این آدم‏ها که بعداً بنام سکولران و یا به‏تعبیر بهتر روشنفکران(منکرین دین الله) با چنگ زدن به‏دموکراسی که قرن‏ها قبل از میلاد نزد فیلسوفانی یونانی؛ چون: سقراط، افلاطون و ارسطو و یاهم مفکرین رومی؛ همچو: آکویناس و... نابکار جلوه می‏نمود، از دل و اعماق تاریخ بیرونش کردند و آن را دستاویزی علیه نظام الهی قرارش دادند، و بعد رفته رفته به‏سرحدی رسانیدند که امروزه آن را به‏عنوان نظام بی‏بدیل و پویاترین نظام نزد بشر به‏معرفی گرفته ‏اند. این در حالیست که حقانیت نظام الهی از آسمان تا زمین نور می‏دمد، منشای که زوال ناپذیر است. باتوجه به این، هدف از این نگارش بر ملا ساختن واقعیت شکل‏گیری دموکراسی به‏عنوان نظام خود ساخته‏ای بشری می‏باشد که در درازای تاریخ مورد بحث قرارداده شده است.

دموکراسی در متون تاریخی یونان: در میان قرون یازدهم الی ششم قبل از میلاد در یونان که اصلأ تاریخ و روایتی وجود نداشت، مردم به‏گونه اسطوره‏ها و قصه‏ها به‏آغاز حیات انسان و پیدایش جهان هستی می‏پرداختند؛ البته هدف و مرام پرداختن به‏این چنین موضوعات، تبیین انسان با جهان هستی خوانده شده است. به‏تعقیب این اسطوره پردازان، گروهی دیگری بنام سوفسطائیان در قرن پنجم پیش از میلاد روی صحنه می‏آیند، سوفسطائیان نقطه آغاز گذار از اندیشه‏های اسطوره‏ای که پیرامون حیات بشر و جهان هستی در جدال بودند، می‏باشد. آن‏ها با پرداختن به‏مباحث و جدال‏های گوناگون به‏‏این امر نایل آمدند که فضیلت و تربیت امکان قدرت را برای سایر مردم غیر از اشرافی حاکم، می‏تواند امکان پذیر سازد، زیرا قبل از سوفسطائیان طبقه اشراف از حاکمیت مطلق میراثی برخوردار بودند، که فضیلت و تربیت را نتیجه توارث برای خود می‏پنداشتند؛ به‏همین سبب خود را حاکم ذی حق نسبت بر سایر مخلوقات الله سبحانه وتعالی می‏انگاشتند.

اما سوفسطائیان راهی سومی را بر حل این معضل پیشنهاد نمودند، که آن عبارت از رابطه بین طبیعت و تربیت می‏باشد. یعنی آن‏ها تربیت عقلانی را غیر از تربیت اشرافی تعریف کردند، و کسب این تربیت را مشروط به‏حاکم شدن و یا زمامدار بودن بر سایر انسان‏ها، بر علاوه اشراف عنوان کردند. اینک بعد از سوفسطائیان ظهور فیلسوفانی؛ چون: سقراط در قرن چهارم پیش از میلاد صحنه را بیشتر از پیش مورد نقد علیه این نظام حاکم قرار می‏دهد. قابل ذکر است که در این زمان در یونان حکومت‏های تیوکراسی(حکومت دینی)، حکومت الیگارشی(حکومت متنفذین) و حکومت دموکراسی تحت حاکمیت اشراف بشکل میراثی مروج بود. سقراط؛ مانند: سوفسطائیان پایه‏ای حاکمیت و نظام را بر فضیلت پیوند می‏زند، اما فضیلت را متکی بر فلسفه مشروط می‏سازد. به‏تعبیر او شخصی صاحب فضیلت می‏تواند بوده باشد که از فلسفه بهره گرفته باشد.

او برای نخستین‏بار دموکراسی نوپا و تازه نفس را مورد حمله شدیدی خویش قرار می‏دهد. قابل ذکر است که دموکراسی این حرام زاده‏ای تاریخ، برای اولین‏بار در همین زمانه متولد می‏گردد، و سقراط با این گفته‏اش بر آن سخت می‏تازد: "وقتی کفش دوز و دروگری برای حرفه‏ای خود نیازمند تخصص‏اند، چگونه انتظار داریم که حکومت به‏عنوان دشوارترین حرفه که به‏بالاترین تخصص را نیاز دارد، به‏مردم عادی سپرده شود."2 این دیدگاه سقراط در برابر نظریه و روش حکومت دموکراسی قرار می‏گیرد، و چنین دیدگاه با نظریه و تفکر طبقه حاکم(اشراف) که تربیت و فضیلت را موروثی می‏انگاشتند، در تضاد واقع می‏شود. "سرانجام این تضاد سقراط با دموکراسی او را به‏پای مرگ محکوم می‏کند."3

اینک نوبت به‏افلاطون می‏رسد؛ افلاطون که شاگرد سقراط و از جمله فیلسوفانی مشهور یونان به‏حساب می‏آید، اعدام سقراط وی را سخت مأیوس نموده، او هم به‏مانند استادش به‏اکثریت دموکراسی حمله می‏کند. او استقرار حکومت را در دست کسانی می‏دانست که دارای فضیلت سیاسی بیشتر باشند تا جامعه را به‏راه سعادت سوق دهند، نه‏حاکمیت در دست توده‏های مردمی باشد که فضیلت را بدون کسب آن مورثی می‏پندارند. سرانجام رشته‏ای این کشمکش‏های فیلسوفان با دموکراسی به‏دامن ارسطو می‏افتد. ارسطو فیلسوف نامدار یونان به‏مانند سلفش-سقراط و افلاطون- اما با تفاوت اندک نظام دموکراسی را به‏باد انتقاد می‏گیرد؛ او در مورد دموکراسی این طور نظر دارد: "حکومت دموکراسی به‏دلیل شرکت اکثریت، فاقد فضیلت و مطلوب می‏باشد."4 زیرا به‏قول او نظام صحیح آن نظامی است که باید فیلسوفان بر آن حاکم بوده باشند، نه‏اکثریت افراد جامعه که اصلاَ آگاهی لازم برای رهبری یک جامعه را ندارند.

دموکراسی در تاریخ روم قدیم: هرچند روم از منظر جغرافیایی جزء از حوزه اروپای لاتین و یکی از همسایه‏گان نزدیک یونان به‏شمار می‏رفت، با آنهم سهم روم در رشد اندیشه‏ای سیاسی چندان قابل توجه نبود؛ اما برخی نهادها و نظام‏های حقوقی روم در تحول اندیشه سیاسی بی‏تاثیری نبوده است. در کل رومی‏ها اندیشه‏های فلسفی، از جمله اندیشه سیاسی خود را از یونانیان گرفتند."5 «پولی بیوس» یکی از نظریه‏پردازان و تاریخ‏نویسان نامدار رومی در قرن سوم قبل از میلاد با تأثیر پذیری از مفکوره‏های یونانی، "شکل‏های ساده حکومت را بر حسب تقسیم بندی-یونانی- که عبارت از حکومت شاهی، حکومت اشرافی و دموکراسی بود، اساس‏گزاری نمود. هر یک از این شکل‏ها نوع سالم و نوع فاسد دارد؛ بنابر یک توالی طبیعی نوع سالم به‏نوع فاسد و یک شکل به‏شکل دیگر تغییر می‏کند، زیرا هر یکی از شکل‏های حکومت تخم زوال را در خود دارد."6 به‏هر حال پولی بیوس حکومت دموکراسی را  در آخرین قسمت از طبقه‏بندی حکومت‏ها برمی‏شمارد.

"«آکویناس» یکی دیگری از متفکرین روم به‏حساب می‏آید. او در سال 1225م در روکاسا که یکی از شهرهای ایتالیا می‏باشد، به‏دنیا آمد. فلسفه‏ای او از سه منبع عمده سرچشمه گرفته است، فلسفه کلاسیک-به‏ویژه افکار ارسطو-، آموزه‏های عیسویت و سرانجام حقوق رومی. آکویناس حکومت‏های کاملاً مردمی(دموکراسی) را از این جهت نمی‏پسندید که عموماً موجب اختلاف و افتراق می‏شوند."7

هرچند تعاریف زیادی از دموکراسی نزد این فیلسوفان و مفکرین اروپایی در این تسلسل زمانی به‏نگاه‏های متفاوت وجود داشته، اما در کل به‏دموکراسی این‏گونه که امروزه به ‏آن به‏عنوان نظام برتر بشری نگریسته می‏شود، دیده نمی‏شد. شاید یک دلیلش هم این بوده باشد که دموکراسی هیچ‏گونه پیوند و ارتباطی با مصادر الهی و به‏تعبیر یونانی‏ها خدایان نداشته باشد. به‏‏هر حال برداشت آن‏ها از دموکراسی همین قدر بود که نظام دموکراسی را در پائین‏ترین سطح نظام‏ها و حکومت‏ها قرارش دادند، نه در صدر نظام‏های سیاسی؛ آن‏گونه که امروزه در جهان مروج است. این در حالیست که نظام دموکراسی در آن عصر آغاز به‏شکل‏گیری و پیدایش نموده بود.

دموکراسی در عصر رنسانس: تاریخ جدید اروپا که با عصر رنسانس(حیات دوباره) آغاز می‏گردد، همه توازن را در امر الهی بودن مصدر قوانین بشر برهم می‏زند. در این عصر نخستین نشانه‏ای از زوال نظام کلیسا به‏نظام خود ساخته‏ای بشری به‏چشم می‏خورد. اروپا در این عصر، سده‏های میانه را به‏عقب می‏راند و وارد فصلی تازه‏ای می‏گردد که تاریخ اروپا و بعدها حتی جهان ما را به‏دگرگونی می‏کشد. در این دوره ابتدا حاکمیت کلیسا مورد حمله قرار می‏گیرد تا این‏که از هم می‏پاشد و به‏تعقیب آن نظام فیودالی روی صحنه می‏آید و در نهایت نزول می‏کند. همچنین نظام شاهی روی کار می‏آید و سرانجام این نظام آهسته آهسته با نظام جدیدی به‏نام «دموکراسی» عوض می‏گردد.

دموکراسی با ورودش در جامعه اروپا ابتدا در عرصه ادبی، اجتماعی، سیاسی و سرانجام ریشه دین‏مداری را برمی‏اندازد، و مصدر نظم و نظام را از خالق به‏مخلوق تغییر مسیر می‏دهد. هرچند این کار جا دارد که بجای دین تحریف شده‏ای؛ همچون: عیسویت و برهم کوبیدن نظام‏های پوشالی قرون وسطایی اروپا بجا و نقش آفرین باشد، اما کار آن به‏اینجا ختم نمی‏گردد، بل رفته رفته چنین مفکوره‏ها به‏سایر ادیان معتبر جهان از جمله اسلام می‏تازد، و با این نگرش به‏سوی اسلام می‏خواهند که آن را هم به‏نگاهی دین‏مداری از طراز عیسویت بنگرند. در حالی‏که واقعیت اسلام با عیسویت بی‏نهایت متفاوت و متناقض می‏باشد. در نهایتی امر ظهور رنسانس در اروپا منجر به‏هم پاشی نظام کلیسایی و بعد از آن نظام فیودالی، به‏تعقیب آن نظام شاهی و سرانجام با گزینش نظام دموکراسی بدیلی برای این نظام‏های قرون وسطایی نیز قرار می‏گیرد. هرچند مفکوره رنسانس مباحث زیادی را می‏طلبد، اما بصورت فشرده در باز آفرینی رنسانس در تاریخ اروپا سه جریان عمده نقش داشته‏اند، که آن‏ها عبارت اند از:

ü      اومانیسم، که اساس باور و دیدگاه‏اش را انسان محوری بجای خدا محوری که در دوره‏های قرون وسطایی یا سده‏های میانه مروج بود، تشکیل می‏داد.

ü      انقلاب علمی، که سرلوحه باورش را نقد اعتقادات دروغین پاپ‏های عیسوی، مبنی بر مرکزیت زمین در کائنات تشکیل می‏داد. این مفکوره در ابتدا با انتشار کتاب تحقیقی «افلاک» نوشته «کوپرنیک» در رابطه به‏عدم مرکزیت کره زمین در کائنات به‏میان آمد، که در نتیجه همه اعتقادات کلیسا را برای اولین‏بار تحت پرسش قرار داد، زیرا در قبل اهل کلیسا به این باور بودند که زمین مرکزیت کائنات به‏حساب می‏آید و آن را جزء از عقاید خویش می‏انگاشتند.

ü      مفکوره اصلاحات دینی(پروتستانیزم)، این مفکوره در وهله نخست توسط «مارتین لوتر» و «جان کالون» به‏راه انداخته شد؛ این جنبش اصلی‏ترین و منتقدترین جنبشی بود که از درون کلیسا و علیه آن به‏پا خواسته بود. هرچند در ایجاد و شروع عصر رنسانس شاخه‏های دیگری؛ همچون: هنر، ادبیات(سواد) و غیره فعالیت‏های حرفه‏ای نقشی داشت، اما برجسته‏ترین آن‏ها همین سه جریان فوق بود، که در میان آن‏ها جنبش اصلاحات دینی به‏سرکردگی مارتین‏ لوتر نقش ویژه و ماندگاری را از خود بجا گذاشت؛ زیرا این جنبش با تفکرات نقادی از درون متون انجیل بیرون بدر آمده بود که از همه بی‏عدالتی‏های اهل کلیسا آگاهی کامل داشت تا این‏که آن را تحت پرسش قرار داد.

سرانجام تمام این منتقدین اهل کلیسا به‏نام روشنفکران این عصر(رنسانس) به‏شهرت رسیدند، و بعد‏ها رفته رفته حتی طبقه متوسط و سرانجام طبقه پائینی افراد جامعه در اروپا از این همه ظلم و بیدادگری اهل کلیسا آگاهی یافته و علیه آن به‏مبارزه و پرخاش‏گری پرداختند. ابتدا آن‏ها این برداشت پاپ‏های عیسوی را که گویا آن‏ها نماینده‏گان خدا در روی زمین می‏باشند و هرآنچه را آن‏ها برای مردم و جامعه معین و مشخص ساخته‎اند، زیر پرسش بردند، تا این‏که سخن به‏اینجا کشانیده شد که دیگر خالق در برابر قدرت سیاسی بشر هیچ‏گونه نقشی را نداشته باشد. همین علت بود که آن‏ها را بنام سکولران(انکار کننده خالق) نامگذاری نمودند.

سرانجام این کشمکش‏های دوامدار میان اهل کلیسا(پاپ‏ها) و روشنفکران(سکولران) قرن‏ها دوام نمود، و این گیر و دارها جان هزاران و حتی صدها هزار انسان اروپایی را قربانی گرفت. تا این‏که به‏راه حلی دست یافتند که آن همان مصلحت و یا سازشِ بود که میان اهل کلیسا و روشنفکران صورت گرفت. بنابرین، سازش دین عیسویت بصورت کل در حوزه کلیسا(عبادتگاه) محدود و محصور باقی ماند، و دیگر در امور دنیا(سیاست و حکومت) اصلاً نقش و سهمی برایش داده نشد. عصا و چوب دست روشنفکران این عصر، ابتدا هنر و بعد ادبیات(سواد) و سرانجام دموکراسی بود، که برای نخستین‏بار این نظام مفسد بشری را از دل تاریخ بیرون کرده و آن را به‏عنوان نظام بشری در مقابل حاکمیت کلیسا برای خود برگزیدند.

دموکراسی در عصر جدید: دموکراسی در تسلسل تاریخی‏اش با مفکوره جدید دیگری می‏آمیزد، و خود را با آن چرب‏تر و نرم‏تر می‏سازد، که این مفکوره بنام لیبرالیزم یاد می‏گردد. هرچند دموکراسی به‏دلیل بهتر بودنش از گزند مفکوره‏های تحریف شده‏ای عیسوی از سوی مفکرین اروپایی برگزیده شد، اما برعکس در ابتدای ظهورش فیلسوفانی؛ همچو: سقراط، افلاطون و... با این نظام سر سازگاری نشان ندادند. مگر این‏که این مفکوره رفته رفته جایش را با پائین یافتن دوره قرون وسطا در اروپا، پیدا نمود. در نهایت امر، نظام دموکراسی با آن‏که از جانب مخالفین کلیسا(روشنفکران) به‏عنوان نظام حلال مشکلات برای مردم اروپا انتخاب گردید؛ اما آنچه را که امروزه عده‏ای از غرب‏زده‏گان مبنی بر پویا بودن نظام دموکراسی برای بشر تصور می‏نمایند، در حالی‏که در ابتدا چنین نبود.

زیرا از واقعیت شکل‏گیری آن هویداست که چنین یک طرز دیدگاه و برداشت از دموکراسی در گذشته اصلاً وجود نداشته است. از جانب دیگر نظام دموکراسی بشکلی که امروزه از آن تعریفی ارایه می‏گردد، در واقعیتش وجود ندارد؛ زیرا "دموکراسی به‏معنی حقیقی آن یک تفکر خیالی و موهوم بوده که قابلیت تطبیق را ندارد. بناً دموکراسی به‏معنی واقعی آن هرگز وجود نداشته و در ابتدا هم وجود نداشت."8 چون‏که عمده‏ترین تعریفی که از دموکراسی یعنی حکومت مردم، توسط مردم، بر بالای مردم صورت گرفته، در حقیقت در آن دیده نمی‏شود؛ زیرا در کشورهای عمده غربی و اروپایی که خواستگاه نظام دموکراسی به‏حساب می‏آیند، حتی زنان تا همین چند دهه قبل حق رأی دادن را در خود نمی‏دیدند. "چنان‏که تا سال 1918م، در انگلستان زنان حقی رأی دادن را نداشتند."9 حتی در کشور آلمان در سال 1964م برای زنان حق رأی دادن اعطأ شد، و سرانجام در امریکا در سال 1920م بر ‏اساس فرمانی رئیس جمهور وقت امریکا ویلسون، برای نخستین‏بار زنان صاحب حق رأی مساوی با مردان را دریافت نمودند.

این‏که غرب پای دموکراسی را فراتر از مرزهای اروپا به‏دیگر ملت‏ها از جمله امت مسلمان تحت عنوان یگانه نظام بشری کشانید، چیزی نیست جز اغوا نمودن اذهان عامه. برعلاوه امروزه غرب این نظام را به‏حدی مقدس و پاک جلوه می‏دهد که اصلاً در واقعیت نفس این نظام دیده نمی‏شود. چنان‏که در این اواخر «چریل بنارد» همسر زلمی خلیلزاد در کتابش تحت عنوان «اسلام دموکراتیک مدنی» خواسته که نظام دموکراسی را به‏عنوان مدل نظم و نظام برتر در جهان و مخصوصاً برای مسلمانان پیشکش نماید. او در این نوشته‏اش به‏مسلمانان چنین توصیه نموده که باید بیشتر از پیش به‏آن بگروند. او در بخشی از کتابش چنین می‏نویسد: "یکی از راه‏های تقویت توسعه دموکراسی به‏شیوه‏ای است که مسلمانان در غرب هویت خود را بدان طریق بیان می‏کنند توجه، و از آن حمایت بیشتری شود. از جمله موسیقی، فرهنگ و... ."10

این بود واقعیت شکل‏گیری نظام دموکراسی در میان ملت‏ها و در درازای تاریخ. نظامی که با خواست فطری بشر منافاتی مطلق دارد، اما باقی برمی‏گردد به‏امت مسلمان که امروزه یگانه امتی‏اند که بزرگ‏ترین نظامی با رسالت را همراه با خود دارند، که آن برگرفته از وحی الله سبحانه وتعالی می‏باشد، نظامی که خالق بشر برای بشر و به‏سعادت بشر برگزیده است.

در پایان آنچه را که تا به‏حال روی آن بحث صورت گرفت واقعیتی بود که پیرامون شکل‏گیری نظام دموکراسی در درازای تاریخ می‏چرخید؛ ولی نقد بنده در پیوند به‏دموکراسی از منظر تاریخی بر این است که نظام دموکراسی هرچند در یونان زاده شد، اما پذیرش آن آن‏چنان نبود که امروزه از آن تعریف و تعبیری ارایه می‏گیرد، زیرا این مفکوره در آغاز پیدایش ‏اش مورد نقد و رد فیلسوفانی یونانی قرار گرفته بود. بر علاوه، دموکراسی در عصر رنسانس به‏این حالتش باقی نماند، بل مفکوره‏ای دیگری نیز به‏مرور زمان به آن افزوده شد که آن عبارت از لیبرالیزم می‏باشد؛ و دلیلی یکجا شدن این مفکوره با دموکراسی در این بود، آنچه را که دموکراسی می‏بایست در خود می‏داشت، نداشت؛ مانند: آزادی‏های بشری و قایل شدن حق و حقوق برای سایر انسان‏ها از جمله زنان و... بنابرین، این آزادی‏ها شعار اصلی دموکراسی نبود که آن در یونان بوجود آمده بود، بل این شعاری بود که بعدها و در عصر جدید از لیبرالیزم به دموکراسی افزده شد.  

باوجود این هنوز هم نظام دموکراسی دارای خلاهای فاحشی است که نمی‏شود به‏تمام مواردی آن در این کوچک نویسی پرداخت. چنان‏که تا 50 سال قبل زنان که بخش گسترده‏ای از بشر روی زمین را تشکیل می‏دهند، در اروپا سهم سیاسی برای آن‏ها داده نمی‏شد. پس چه رسد به‏سایر آزادی‏های که امروزه آن را بر دموکراسی پیوند می‏دهند!

همچنین در دامانی همین دموکراسی بود که بشر به‏فرهنگی استعمار و استثمارگرایی آغشته شد که در نتیجه‏ی آن دو جنگ جهانی را در پی داشت که در آن بیشتر از 60 میلیون انسان به‏قتل رسید. خلاصه هدف نهایی نظام دموکراسی چیزی نیست که بشر به‏آن هدف خلق شده باشد، بل این نظامی است که روشنفکران اروپایی از جبر روزگاری تاریخ آن را برای خود بر گزدیدند. بناً نابودی چنین یک نظام که مخالف فطرت بشری می‏باشد، یک مسئله حتمی و لازمی پنداشته می‏شود؛ نظامی که واقعاً بشر را در گردابی این همه بدبختی و فلاکت گیر کرده است.

منابع:

1-       پولادی، داکتر کمال؛ تاریخ اندیشه سیاسی در غرب؛ جلد اول؛ سال 1382؛ ص 21-22.

2-       همان منبع؛ ص 37.

3-       همان منبع؛ ص 37.

4-       http://92.persianblog.ir/tag  24.12.1390هـ.ش.

5-       پولادی، داکتر کمال؛ تاریخ اندیشه سیاسی در غرب؛ جلد اول؛ سال 1382؛ ص 99-100.

6-       همان منبع؛ ص 104.

7-       همان منبع؛ ص 166-167.

8-       زلوم، عبدالقدیم؛ دموکراسی نظام کفر است، عمل، تطبیق و دعوت به‏سوی آن حرام می‏باشد؛ از منشورات حزب التحریر؛ ص 13.

9-       سایت انترنتی: http://fa.wikipedia.org حق رأی زنان.

10-   بنارد، چریل؛ اسلام دموکراتیک مدنی؛ مترجم: قهرمانپور، عسگر؛ ص 85.

نویسنده: احمدصدیق احمدی

 

ادامه مطلب...

نقش زنان در تأسیس دوباره خلافت اسلامی

  • نشر شده در سیاسی

هر صاحب بصیرتی که امروز به ماحول حیات خویش نگاهی گذرا اندازد، به وضوح خواهد دید که بشر به سوی حالت نگران کننده ی بی سابقه  سَیر دارد. طوری که از هر ناحیه به ناچاری و تنگدستی مواجه بوده و با گذشت هر ساعت و هر روز، این بدبختی و گمراهی عمیق تر شده و همه انسان ها را با خود درین ورطه انتقال می دهد. این حالت در تمام کشورهای جهان قابل مشاهده بوده و ملموس ترین مورد برای اثبات این ادعا همانا خیزش های مردمی سراسر جهان بوده که با درنظرداشت عوامل مختلف؛ هیچ کشوری حین نوشتن این مقاله آرام و راحت نبوده، بلکه با نوعی انقلاب مردمی روبروست. از بحران اقتصادی گرفته تا بهار عربی، تصرف وال ستریت و بالاخره شامل سایر بحران های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشورها می شود. 

امت اسلامی نیز به عنوان بخشی از بشریت امروزی ازین نوع مشکلات به دور نمانده حتی در حالت خراب تر و نامساعدتری نسبت به سایر انسان ها زندگی دارد. زیرا گرچه مشکلات و نابسامانی ها در عصر کنونی به یک پدیده طبیعی مبدل گشته است ولی مسلمانان از آن جائی که خود صاحب نظام نبوده و نظام های خلاف عقیده و ارزش های اساسی آنان بالای شان تطبیق می شود، بیش تر از همه آسیب پذیر گشته اند. همین امر سبب شده تا امت در انحطاطی فرو رود که در تمام ابعاد زندگی چه اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، نظامی و یا اجتماعی مستقل نبوده و به غرب نیازمند گردد و موقفی را که شایسته ی این امت است و از طرف خالق عطا گردیده، نداشته باشد.

بنأً برای مسلمانان فرض است تا خود را از انحطاط رهانیده و دوباره به اصل خود برگردند تا بدین ترتیب نه تنها سعادت دارین را به دست آرند بلکه همه ی انسانیت را از گودال بدبختی ها نجات دهند. و این ممکن نیست مگر توسط راه و طریقی که اسلام به عنوان ایدیولوژی و عقیده طرح کرده است که آن کار برای تأسیس دوباره دولت اسلامی است که اسلام را در تمام عرصه های زندگی بشریت به شیوه انقلابی تطبیق و به جهان حمل  می کند. و حکم آن بدون اختلاف و اندک ترین تردید و شک از اهم ترین فرایض و واجبات محسوب می شود. و چون طبیعتاً جامعه اسلامی متشکل از مردان و زنان است و زنان نقش برازنده ی خویش را در طول تاریخ اسلام ادأ کرده اند، فرضیت این حکم متوجه زنان نیز بوده وهست. همان طوری که زنان در گذشته از خانه و پرورش فرزندان گرفته تا میدان اجتماع، سیاست، اقتصاد و حتی جنگ با درنظرداشت احکام اسلام به درستی و برجستگی درخشیدند؛ بازهم نقش خود را ادأ و در احیای خلافت و تطبیق نظام الهی کوشا باشند. و در اثر غافل ماندن و یا بی پروائی درمقابل فرایض آن هم مهم ترین فرض که ترک آن از جملۀ گناهان کبیره بوده و در آخرت وعید الهی متوجه ما خواهد شد. پس در مقاله هذا توجه ما برین است که زنان مسلمان افغانستان را از مسوولیت اسلامی و تاریخی شان آگاه سازیم تا به إذن الله سبحانه و تعالی برای نجات خود و امت برای تأسیس دوباره سپر ما یعنی دولت اسلامی فعالیت شان را آغاز و تشدید کنند.

خطاب شارع تنها متوجه مرد نیست:

درحقیقت هر انسان درین کره ی زمین مکلف بوده و از هر انسان پرسیده خواهد شد، درین راستا هیچ بهانۀ قابل قبول نبوده و هر فرد چه مرد و چه زن مسئولیت خود را خودش به دوش می کشد. تطبیق اسلام تنها مسئولیت مردان نبوده بلکه زنان نیز درین رأستا مسئول اند و به خاطر تأسیس خلافت که اسلام را تطبیق می کند طریقه خاص تعیین شده که هدف نهايی آن موفقیت در امتحان زندگی و رضامندی الله سبحانه و تعالی می باشد، که در نتیجه آن درين دنيا اسلام توسط دولت اسلامی (خلافت) تطبیق می گردد و در آخرت سبب نجات از جهنم و ورود به جنت می شود. برای تحقق این هدف، یگانه راه، حمل دعوت بوده که درمورد آن الله سبحانه و تعالی در قرآن چنين فرموده است:

  ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

[نحل، 125]

"ای پیامبر! مردم را به راه خالقت دعوت کن و با ایشان به شیوه هرچه نیکوتر و بهتر گفتگو کن; زیرا پروردگارت به حال کسانی که از او منحرف و گمراه اند آگاه است و به همین ترتیب به حال راه یافتگان نیز دانا است."

و حمل دعوت چه از سوی افراد، گروه ها و یا دولت باشد، یگانه راه انتشار و پخش اسلام بوده که آن حضرت صلی الله علیه وسلم خود در قدم نخست این طریقه را درپیش گرفتند. و یک بخش اساسی حمل دعوت و مبارزه فکری – سیاسی امر بالمعروف و نهی عن المنکر بوده که قرآن آن را بر همه امت اسلامی بدون تفکیک جنسیت شان فرض قرار داده است. گرچه درین مورد آیات و احادیث بی شمار وجود دارد ولی ما درینجا فقط به یک آیت اکتفا می کنیم. آنجا که الله سبحانه و تعالی در کتابش می فرماید:-

  وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ 

[توبه: 71]

"مردان و زنان مؤمن، برخی دوستان و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را به كار نیك می‌خوانند و از كار بد نهی می کنند، و نماز را چنان كه باید می‌گزارند، و زكات را می‌پردازند، و از خدا و پیامبرش فرمانبرداری می‌كنند. ایشان كسانی اند كه خداوند به زودی ایشان را مشمول رحمت خود می‌گرداند. (این وعده خداست و خداوند به دروغ وعده نمی‌دهد و از وفا به آن هم ناتوان نیست. چرا كه) خداوند توانا و حكیم است."

قرآن در هر جائی که از فرضیت تطبیق اسلام، فرضیت دعوت و فرضیت امر بالمعروف و نهی عن المنکر یاد می کند، میان مرد و زن اصلاً فرقی قایل نشده و این نصوص به شکل عام برای هر دو جنس وارد گردیده است. بدین معنی که اگر زنان از رعایت این احکام سر زنند یا تساهل نمایند، همان گونه که در ترک نماز گناه عاید شان می شود، درینجا نیز به عین ترتیب گنهکار خواهند شد.

و یک زن مسلمان درجریان حمل دعوت به سایر زنان می تواند از شیوه ها و اسالیب مختلف استفاده کند. به عنوان مثال، سخنرانی ها، بیانیه های اسلامی و اظهار نظر از طریق نوشتار وغیره تمام این ها مشروط برین که به مفکوره تغیر کامل جامعه ارتباط داشته باشد، کارهای سیاسی اند. هم چنین یک زن می تواند دعوت را به خویشاوندان، دوستان، همسایگان، همکاران و بالاخره تمام امت برساند. زیرا الله سبحانه و تعالی همه ی مسلمانان را مکلف نموده تا فقط از آن چه وی فرستاده پیروی کنند نه از خواهشات شان، آن جا که می فرماید:

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِيناً  

[احزاب: 36]

"هیچ مرد و زن مؤمنی را در كاری كه خدا و پیامبرش فیصله كرده باشند (و آن را مقرّر نموده باشند) اختیاری از خود ندارند (و ایشان باید تابع خدا و رسول باشد). هر كس هم از دستور خدا و پیامبرش سرپیچی كند، گرفتار گمراهی كاملاً آشكاری می‌گردد."

نمونه های از موقف اجتماعی و سیاسی زنان مسلمان-از دیدگاه تاریخ: 

تمام زنان مؤمنی که در قرآن وسیرت پیامبر صلی الله علیه وسلم ذکر شده اند بدون هیچ نوع شک وتردید باوجود مشکلات فراوان و تحمل سختی های زیاد در راه حق باز هم ثابت قدم واستوار باقی ماندند. بر همین مبناست که الله سبحانه و تعالی در قرآن آن ها را ستایش کرده است. مثلاً اولین کسی که اسلام را قبول کرد خدیجه الکبری رضی الله عنها یک زن بود و اولین شهید در راه اسلام هم بی بی سمیه رضی الله عنها نیز یک زن بود. به همین شکل زنان در طول تاریخ نقش مهم و فعالی را ایفا نموده اند و آن ها مثال عالی از قوت ایمان یک زن مسلمان برای ما هستند. هم چنان، الله سبحانه و تعالی در قرآن مثال آسیه همسر فرعون را می دهد كه او چنین به خالق خود دعاء می كرد.

وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ آمَنُوا اِمْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِندَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ 

[تحریم: 11]

" و خدا از میان مؤمنان، زن فرعون را مثال داده است که گفت: پروردگارا! برای من در بهشت، نزد خودت خانه‌ای بنا كن، و مرا از فرعون و كارهایش رهائی‌بخش، و از این مردمان ستمكار نجات بده."

همچنان الله سبحانه و تعالی به مریم مادر عیسی چنین اشاره می کند.

وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَصَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ وَكَانَتْ مِنَ الْقَانِتِينَ 

[تحریم: 12]

" و مریم دختر عمران كه دامن به گناه نیالود و خود را پاك نگاه داشت، و ما از روح متعلّق به خود در آن دمیدیم، و او سخنان پروردگارش و كتاب هایش را تصدیق كرد، و از زمره مطیعان و فرمانبرداران خدا بود."

علاوه برآن، فاطمه دختر خطاب و خواهر عمر رضی الله عنه درحالی که عمر رضی الله عنه هنوز غیر مسلمان بود، اسلام را پذیرفت. از ابن عباس روایت است كه از عمر رضی الله عنه درباره این که چگونه اسلام را پذیرفت پرسیدم؛ وی رضی الله عنه فرمود: سه روز بعد از این كه حمزه اسلام را پذیرفت من نیز به اسلام رو آوردم. بدین ترتیب: زمانی که از خانه خود بیرون رفتم در راه با یك مردی از قبیله مخزوم روبرو شدم، از او پرسیدم كه آیا تو دین محمد را به دین پدرانت ترجیح می دهی؟ در جوابم گفت: كسی که به تو نسبت به من نزدیک تر است قبل از من این كار را انجام داده؛ پرسیدم كه او كیست؟ گفت: خواهرت و شوهر او. با شنیدن این حرف با شتاب به طرف خانه خواهرم رفتم دیدم كه دروازه از داخل قفل بود و از داخل صدا می آمد. وقتی در را باز كرد، داخل رفتم و پرسیدم كه آن چه شنیدم صدای چه بود؟ خواهرم گفت كه صحبت می کردیم. زمانی که به فرقش کوبیدم به خشم آمده گفت كه ما این كار را انجام می دهیم خواه تو خوش باشی یا نه... وقتی که دیدم از سرش خون جاری شد بسیار احساس پشیمانی كردم و برایش گفتم.. آن كتاب مقدس را برایم نشان بده؟ (این واقعه را ابن حجر عسقلانی روایت کرده است). به این ترتیب حضرت فاطمه که در ایمانش ثابت بود باوجود حمله ای برادرش تكانی نخورد. 

مثال دیگر از ام حبییبه دختر ابوسفیان است که البته پدرش هنوز به اسلام مشرف نشده بود و از سرسخت ترین دشمن اسلام به شمار می رفت اسلام را پذیرفت و همراه با شوهرش عبدالله ابن جهش به منظور فرار از زجر و شکنجه ای که به خاطر عقیده شان متوجه آن ها بود به حبشه مهاجر شدند. شوهرش در حبشه اسلام را ترک وعیسویت را قبول کرد و کوشش کرد تا ام حبییبه را نیز به قبول دین عیسویت وادار کند اما ام حبییبه باوجود زجرهای که به حیث یک مهاجر تحمل می کرد اسلام را ترک نکرد و همچنان ثابت قدم و استوار باقی ماند.

مثال دیگر؛ حریثه بنت الموامیل خواهر ام عبیس می باشد كه مردم او را به نام ظنیره الرومیه می شناختند. او یك كنیز بود و از جمله كسانی بود كه اسلام را در اوایل پذیرفته بود. وی زجر و عذاب زیادی را به خاطر عقیده ی خود تحمل کرده بود. ابوجهل و حضرت عمر قبل از مسلمان شدن، او را به شدت شكنجه می کردند. او بعد از آن كه اسلام را قبول كرد؛ آن قدر مورد عذاب و شكنجه قرار گرفت كه حتی بینایی خود را از دست داد. همچنان ام کلثوم بنت عقبه بن ابی میت با این وجود که فامیلش به پرستش چندین خدا معتقد بود، اسلام را پذیرفت. او به مدینه هجرت كرد تا طبق قانون اسلام زندگی کند. 

در عین راستا، تعداد زیادی زنان به دلیل پذیرفتن اسلام شكنجه و عذاب فراوانی را متقبل شدند که یكی از مشهورترین آن ها (الله سبحانه و تعالی شهادتش را بپذیرد)؛ سمیه– طوری که قبلاً ذکر شد – اولین زن شهید در تاریخ اسلام بود. او مادر عمار بن یاسر و هفتمین كسی بود كه اسلام را قبول نموده بود. قبیله المغیره او را مورد عذاب شدید قرار دادند. مردم به چشم خود دیده اند كه او را در حضور پسر و شوهرش بالای ریگ های سوزان مكه تعذیب می کردند. پیامبر صلی الله علیه وسلم او را که پیر و ضعیف بود با گفتن این کلمات كه «این عذاب را با حوصله مندی تحمل كن زیرا الله سبحانه و تعالی برای تو وعده بهشت داده است» تسلیت می داد. ابوجهل هم از جمله كسانی بود كه او را شكنجه می كرد؛ او خود را به عذاب بیش از حد تسلیم نمود و از بین رفت و اولین شهید در راه اسلام گشت.

مسوولیت ما!؟

شهامت و توانایی که از زنان مذکور یادآوری شد و ستم های که زنان در جهان امروز تحمل می کنند همه وهمه به خاطر دین و عقیدۀ آن ها بوده و اطاعت از الله سبحانه و تعالی مطابق اوامر وی ونفرت از نظام های باطل می باشد. زیرا برای مسلمانان هرگز جائز نیست که باوجود داشتن نظام اسلامی (خلافت) که از جانب الله سبحانه و تعالی نازل شده است تحت نظام های ساخته شده دست بشر زندگی کنند. که آن نظام های باطل بر اساس طغیان و سرکشی درمقابل الله سبحانه و تعالی ایجاد شده و از حل مشاکل انسان عاجز مانده اند. و بزرگ ترین بدبختی زمانی ظهور کرد که بعد از سقوط سوسیالیزم؛ نظام سکولر و استنباط شده از ایدیولوژی کپیتالیزم (مبتنی بر مفکوره جدایی دین از زندگی)، به نام دیموکراسی بالای تمام دنیا حاکم شد. این نظام باطل در کشورهای اسلامی هم تطبیق می شود که درنتیجه آن تمام جامعه در عرصه های گوناگون زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به مشکلات طاقت فرسا مبتلا شده اند. امت اسلامی که در گذشته ابرقدرت جهان بود باوجود ایمان به دین صحیح در انحطاط فرو رفته و در مشاکل و بحران های بی حد و مرز غرق شده اند. این حالت طبیعی است زیرا مسلمانان از تطبیق نظامی که الله سبحانه و تعالی نازل کرده (خلافت) دست کشیدند. الله سبحانه و تعالی در قرآن عظیم الشان می فرماید:

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى

[طه: 123]

"از بهشت پائین شوید که برخی از شما دشمن بٍرخی دیگری خواهند شد; پس هرگاه هدایت من برای شما آمد هر که از آن پیروی کند گمراه و بدبخت نخواهند شد."

خلافت نوع نظام حکومت داری در اسلام است و یگانه نظامی است که سبب دفاع از دین، خون و مال امت می شود. الله سبحانه و تعالی وحدت سیاسی، عقیدوی، اتفاق و یک بازو بودن مسلمانان را واجب نموده و آن ها را از هر نوع تعصب و تبعیض نژادی، قومی و مذهبی به قاطعیت نهی کرده است. خلافت نظامی است که الله سبحانه و تعالی آن را برای آسایش تمام بشریت  نازل نموده است تا تحت سایه آن مسلمانان تمام عرصه های زندگی خویش را به اساس اسلام تنظیم و به تطبیق همه جانبه اسلام بپردازند. طوری که در رأس دولت خلافت اسلامی خلیفه قرار داشته تا امور حکومت را به پیش برده و جانشین آن حضرت صلی الله علیه وسلم در حکومت و سیاست باشد. خلیفه حاکم مشروع امت اسلامی است که تنها دین وی سبحانه و تعالی را تطبیق می نماید؛ چنان چه ابوهریره روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است:

إنما الإمام جنه یقاتل من ورائه و یتقی به صحیح مسلم

"هر آئینه امام (خلیفه، رئیس دولت) سپری است که از عقب وی جنگ شده و (در مشاکل و هجوم) به وی پناه برده می شود."

خلافت راه روشنی است که بدون آن مسلمانان راه خود را گم می کنند. خلافت برای مسلمانان رهبری در امور دینی و دنیویست. سقوط خلافت منجر به آغاز بدبختی مسلمانان و پامال شدن ارزش های آنان و پارچه شدن سرزمین های آنان به شصت کشور و تقسیم نمودن ایشان به مرزهای جداگانه، ایجاد نفاق مذهبی، ضیاع صنایع و سرمایۀ شان شده است. امروز کفار اکثریت کشورهای اسلامی را تحت استعمار درآورده وتمام امت را از نعمات و حقوق شان محروم نموده اند. صدها برادر و خواهر مسلمان ما به اشکال مختلف و بی رحمانه به قتل می رسند وبرادران و خواهران مسلمان ما که شب و روز در راه الله سبحانه و تعالی برای تأسیس دوباره خلافت اسلامی زحمت می کشند و یا به جهاد فی سبیل الله پرداخته اند، در زندان های وحشتناک مانند گوانتانامو، بگرام، فالوجه، ابوغریب و... شکنجه می شوند. 

پس ای خواهران مسلمان! این دعوت مخلصانه از طرف خواهران حزب التحریر شماست: ما زنان در حزب التحریر شما را متوجه حالتی می سازیم که دولت خلافت در مدینه توسط پیامبر محبوب ما حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم تأسیس شده بود و صدها سال قدرت اول جهان بود، اکنون از میان برداشته شده و در اثر سقوط خلافت؛ امت در انحطاط شدیدی فرو رفته است. با گذشت زمان، مشکلات تشدید یافته و وحدت امت از بین رفته، امور آن ها به دست کفار افتاده است. حاکمان سرزمین های اسلامی بالای امت فشار وارد نموده و هیچ شرمی از بردگی خویش نسبت به غرب ندارند. این حاکمان با همکاری کفار به قصد از بین بردن مسلمانان و اسلام مبارزه می کنند. 

درحقیقت یک مسلمان واقعی درمقابل این همه حوادث بی طرف بوده نمی تواند. گذشته از آن، برای یک مسلمان مناسب نیست که مأیوس باشد و یا خود را پنهان نماید، درحالی که او دینی دارد که دارای سیستم خلافت بوده و می تواند تمام مشاکل بشر را حل نماید. بنابرین برای هر مسلمان اعم از مرد وزن لازم است تا به فعالیت جهت تاسیس خلافت قیام کنند. زنان در حزب التحریر میان شما برای تاسیس خلافت به شکل آگاهانه فعال هستند. آن ها این دعوت را برای شما رساندند و شما را دعوت می کنند و از شما می خواهند که این دعوت را کاملاً درک نموده و با خواهران تان در راستای تاسیس خلافت بر منهج رسول الله صلی الله علیه وسلم تلاش نمایید تا آیندۀ شما نسبت به امروز بهتر شود و در آخرت نزد الله سبحانه و تعالی کامیاب و موفق گردیده و در جمع صحابیات رضی الله عنهن حشر شوید.

منبع:

برگرفته شده از کتاب «نقش زنان در تأسیس خلافت» تألیف بخش زنان حزب التحریر-ولایه پاکستان، با تلخیص و اضافات لازم

مرتب: عایشه و زینب

 

ادامه مطلب...

مدرنیزم اروپایی و پیشرفت در اسلام

  • نشر شده در سیاسی

اصطلاح مودرن از ریشه لاتین «modo» اقتباس گردیده است. این اصطلاح در ساختار اصلی و ریشه یی خود در جامعه اروپا به مفهوم «مطابق روز بودن» یا در جریان بودن دانسته میشد. و این مفهوم نیز به معنی تمایز و تفاوت میان امور و پدیده های نوین یا جدید با امور و پدیده های کهن و قدیمی مورد استعمال قرار می گرفت.

در فرهنگ آکسفورد، اصطلاح مدرنیزم به عنوان نماد اندیشه ها و شیوه های نوینی به کار رفته است که جایگزین اندیشه ها و شیوه های سنتی گردیده و همه جوانب و زمینه های زندگی فردی و اجتماعی انسان غربی، به ویژه جنبه های مرتبط با دین، معرفت دینی، هنر و زیبایی او را در بر گرفته است.

یکی از عرصه های مهمی که مودرنیزم در اروپا  منشأ تحولات و جهت گیری های تازه ای بوده است، حوزه دین و روحانیت است. در این رابطه مودرنیزم به صورت نهضتی برای ایجاد تغییر و تحول یا مودرنیزه کردن آراء و عقاید دینی و کنار گذاشتن، یا لااقل جرح و تعدیل در پاره ای از اعتقادات رایج و غالب در حوزه کلیسا مطرح شد. بعداً این پروسه در میان عام مردم غرب گسترش پیدا کرد، تا سرحدی که غربی ها مودرن بودن و مودرن زیستن را در مودل زندگی عاری از دین پنداشتند. یعنی اروپاییان طوری فکر کردند که مودرن بودن توأم با دین امکان پذیر نبوده و برای این که به یک زندگی مودرن و معاصر دست یابند باید دین را از زندگی خویش دور سازند.

جایگاه دین در مدرنیزم:

در دیدگاه متفکرین غربی، هر امر جدید و هر اندیشه نوینی، مودرن نمی باشد. بلکه اندیشه مودرن، اندیشه ای است که دارای ویژگی خاصی بوده و از هرگونه قیدی بویژه قیود دینی کاملا رها و آزاد باشد و تا زمانی که آموزه های دینی  بر اندیشه ای حکومت کند هر چند آن اندیشه نسبت به اندیشه های متفکرین سابق، اندیشه جدیدی باشد باز هم مودرن نخواهد بود. از همین جهت، تمدن جدید اسلامی که در قرن هفتم در صحنه حیات بشری ظهور کرده است، از نظر متفکرین غربی جدید و مودرن نمی باشد. اما در جریان قرن نوزدهم تحلیل گران غربی، پدیده نوگرایی را در بستر دین و اندیشه های معرفت دینی مورد تأکید قرار داده  و به تعریف مودرنیزم در بستر دین پرداختند. به نظر این گروه، مودرنیزم در راستای دین جنبشی است که در سده های نوزدهم و بیستم به وقوع پیوست و تلاش کرد تا از منظر تاریخی، میان مسیحیت و یافته های جدید علم و فلسفه مودرن، وفاق و آشتی ایجاد کند. مدرنیزم در بستر دین اساسا از اینجا ناشی شد که در مطالعات دین شناسی پیشنهاد به کارگیری شیوه های جدید نقد و بررسی متون دینی از جمله عهد قدیم و جدید، و نیز شیوه های نوین نقد تاریخ دین مورد تأکید قرار گرفت. در نتیجه، بر جزم تاریخی و قوانین و دستورات دینی، کم تر تأکید شد و متقابلا بر جنبه ها و مسائل انسان گرایانۀ دین، بیش تر پافشاری به عمل آمد. در حقیقت روحانیون اروپا تلاش کردند تا وفاقی میان تجددگرائی و کلیسا ایجاد نمایند، ازینرو آنان از موضع اصلی عیسویت عقب نشینی نموده و صرف بر جنبه های انسانگرایانه ‌دین شان تأکید کردند، تا باشد که در جریانات نهضت فکری اروپا آنان عقب نمانند. 

عوامل دین گریزی در مدرنیزم:

  1. مقارن شدن پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی با کنار گذاشتن دین: عصر نوگرائی که از پیامدهای مهم آن در اروپا می توان جدا سازی دین از دنیا دانست با پیشرفت سریع و چشمگیر علم همراه بود. این پیشرفت که ابتدا در زمینه های ریاضیات، نجوم و فیزیک ظهور کرد از زمان دانشمندانی مانند گالیله و کپلر شروع شد و با تغییر بسیاری از عقاید قطعی آن دوران (مانند اوضاع و احوال منظومه شمسی) همراه شد و با ظهور نیوتن به اوج خود رسید. تلاش ها و کشف های برجستۀ نیوتن به اندازه ای مهم و فراگیر بود که توجه بسیاری از غربی ها را به خود جلب کرد. درواقع کار گالیله و نیوتن امور زیادی را به چالش فرا خواند ( از سوء استفاده کلیسا از نام دین  در عرصه قدرت، و اعمال نفوذهای نامنصفانه دانشمندان تا روش عجیبی که روحانیون برای استخراج حقایق علمی از کتاب مقدس به کار بردند.) اما نافذترین و مهم ترین نتیجه عبارت بود از توجه به رابطه میان علم و دین. به نوعی می توان منازعه میان گالیله و نیوتن با کلیسا را یکی از مراحل جدا شدن تدریجی دین (عیسویت) از علم تلقی کرد.

به فاصله کوتاهی که از آغاز این حرکت های علمی می گذشت، غرب، بر اساس میل زائدالوصف به نوآوری ها و اکتشافات و اختراعات، و به پشتوانه دیدگاه منفعت طلبانه خود، زمینه ای مناسب را برای رشد اندیشه های علمی و تجربی و استفاده از دستاورد های فکری و صنعتی را فراهم آورد. این دو مقوله عقیدتی و صنعتی، مقارن با یکدیگر تحقق یافت تا آنجا که  به اشتباه گمان بر این شد که گویا دست کشیدن از دین، به عنوان برترین عامل زمینه ساز برای پیشرفت غرب در زمینه علوم تجربی و صنعتی بوده است.
2. تقارن حاکمیت دینی با ظلمت و جهالت در قرون وسطی:

متفکرین نوگرایی (تجدد گرایی) از طریق فعالیت های گسترده فرهنگی شان در اروپا از قبیل تبلیغات در روزنامه ها، مجلات، مقالات و کتب در اذهان مردم عام اروپا طوری جلوه دادند که عامل اصلی عقب مانی اروپا در جریان قرون وسطی دین بوده است و ازهمین لحاظ است که بنام قرون تاریک یاد میگردد. پس دین عامل عقب مانی و ظلمت است نه عامل  پیشرفت و رستگاری.
3. عدم توانایی روحانیون غربی به پاسخگویی به شبهات:

بسیاری از شبهات و مشکلات عقیدتی در اذهان مردم غرب رسوخ کرده بود که روحانیون کلیسا از عهده پاسخ به آن ها بر نمی آمدند و گویا اصلاً برای آن ها پاسخ روشنی جز توجیه جانبدارانه و متعصبانه نمی یافتند. علاوه بر این، خرافات و اسطوره های نفوذ یافته در دین، ساختار  دین(عیسویت) را از درون آسیب پذیر ساخته و راه را برای انکار مفاهیم و مسایل دینی گشود و زمینه را برای ایجاد مجموعه افکار جدید و سازگار با بینش و نگرش روشنفکران غربی فراهم آورد.  
در مجموع، عواملی نظیر عاجز ماندن کلیسا از مباحثات عقلی، بی بهره بودن آن نظام از سیطره استوار علمی، عدم شناخت جهان و انسان، تفسیر ناروا از دین، فاصله مابین گفتار و رفتار کشیشان و سایر روحانیون کلیسا، عدم توانایی روحانیون کلیسا به طرح و پرداخت شبهات دینی و ارائه پاسخ لازم و مناسب به آن ها و علم گرایی را می توان از عوامل زمینه ساز دین ستیزی و ترویج دین گریزی در اروپا به شمار آورد.
اما جالب اینجاست عواملی که باعث نزول امت اسلام از جایگاه اصلی شان در سطح جهان گردید، کاملاً  عکس عواملیست که باعث پیشرفت در اروپا شد. یعنی به راستی که دین(عیسویت) در اروپا مانع پیشرفت و سعادت جامعه گردیده بود،‌‌ زیرا زمامداران اروپایی در توافق با کلیسا تحت نام آموزه های دینی از هیچ نوع ظلم و ستمی در حق مردم عقب مانده اروپا دریغ نورزیدند.
 در حالیکه اسلام نه تنها که مانع پیشرفت و سعادت برای امت اسلام نیست،‌ بلکه ترقی و پیشرفت را بالای امت اسلامی واجب گردانیده است. ولی متاسفانه گروها و حرکت هایی در میان امت اسلامی پدیدار گردیدند که پیشرفت و ترقی را از مودل اروپایی(جدایی دین از دولت) الگو گرفته و همواره در پی افکاری رفتند که در فراز و نشیب های تاریخ اروپا پرورش یافته است.
بناً در جامعۀ امروزی، به خصوص در افغانستان، از یک طرف فکر مودرنیزم اروپایی که با دین ستیزی توأم میباشد وارد اجتماع مسلمانان گردیده است  و از طرفی عدم آگاهی و دسترسی ملاها و مولوی ها به علوم معاصر و تکنولوژِی جدید، باعث گردیده است تا مردم در افغانستان به خصوص قشر جوان مودرن زیستن را در غیر اسلام جستجو نمایند.

در حالیکه استنباط احکام در مورد لوازم و وسایل جدید تکنولوژیکی و علمی فرض کفایی میباشد. یعنی اگر حکم اسلام در مورد مسائل مختلف از قبیل تکنولوژی، سائینس و غیره اختراعات علمی استنباط نگردد، مسلمانان بصورت کُل مسؤل بوده و فرض را ترک کرده اند. زیرا حکم الله سبحانه وتعالی شامل تمام اشیا، حالات و پدیده های جدید تا قیام قیامت میگردد، و بالای مسلمانان واجب است که در میان آنان مجتهدینی باشند تا حکم الله متعال را در موارد مختلف استنباط نموده و به مردم برسانند که حکم استفاده ازین وسایل چگونه میباشد. 

اسلام دینیست که بالای مسلمانان فرض گردانیده است که نباید لحظه یی بدون پیشرفت های علمی و تکنولوژیکی به سر برند. یعنی بالای مسلمانان واجب است تا خود را حد اقل به سویۀ کفار از هر لحاظ آماده سازند. طوریکه الله سبحانه وتعالی درین مورد چنین می فرماید:

وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ }

و هر چه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا با اين [تداركات] دشمن الله و دشمن خود را بترسانید.

درین آیت الله سبحانه وتعالی ارهاب کفار را قرینه بر وجوب آمادگی قرار داده است. یعنی امت مسلمه باید از لحاظ قدرت طوری آماده و مجهز گردند تا کفار از آنان در هراس باشند. این امر زمانی متحقق میگردد تا مسلمانان در هر امریکه امروز شامل قدرت میگردد نسبت به کفار دست بالاتری داشته باشند. مطابق آیۀ مبارکۀ فوق مسلمانان باید از لحاظ اقتصادی، سیاسی  و نظامی از تمام قدرت های دنیا برتری داشته باشند. اما این امر متحقق نمیشود تا اینکه مسلمانان وسیلۀ دستیابی به آن را فراهم نسازند که همانا علم و دانش معاصر میباشد. پس بر مسلمانان فرض است تا امت مسلمه را به قوی ترین قدرت اقتصادی جهان مبدل سازند، قوی ترین ارتش دنیا مجهز با اسلحۀ اتمی را برای امت اسلامی آماده سازند و پیشرفته ترین تکنولوژی دنیا را در اختیار داشته باشند. این ها همه فرایض اند و باید به حیث فرایض و وجوبات مهم و جدی تلقی گردند. یعنی از طرف الله سبحانه وتعالی بالای ما مسلمانان امر گردیده است تا در هیچ عرصه یی از لحاظ پیشرفت و ترقی در علوم معاصر و مودرن از کفار عقب نمانیم.
بناً ما مسلمانان نبا  ید افکار اروپایی (دین ستیزی) را در میان خویش ترویج نموده و طوری تصور نمائیم که گویا پیشرفت و ترقی با اسلام ممکن نیست. بلکه این را باید بوضاحت درک کرد که پیشرفت و ترقی در اسلام یک فریضه است. و اگر مسلمانان از سایر ملت ها عقب بمانند، فرایض الله سبحانه وتعالی را ترک کرده اند. بدین ترتیب اگر اسلام بر اجتماع مسلمانان حکمروائی نماید، پس عقب ماندگی و زیردست بودن برای امت اسلام امکان پذیر نیست. جز اینکه تمام امت اسلام در نزد الله متعال مسؤل و گنهگار خواهند بود. ازین رو اسلام دین ترقی، پیشرفت،اختراعات، اکتشافات و بالآخره رفاه اجتماعی برای تمام بشریت میباشد. 

نویسنده: روز الدین کابلی

 

ادامه مطلب...

مفکوره‏ای جدایی دین از دولت(سیاست)

  • نشر شده در سیاسی

مفکوره‏ای جدایی دین از دولت یا سیاست (Secularism)نه تنها یک مبحث جدید، بلکه آغاز آن برمی‏گردد به‏یک سلسله مباحث عکس العملی علیه فلاسفه‏ای یونان و ظلم کلیسا از جانب روشنفکران اروپایی در قرون میانه، که سرانجام منجر به‏جدایی کلیسا از دولت و محدود ساختن دین عیسویت در کلیسا گردید. غربی‏ها و کسانی که از آن‏ها متأثر هستند حتی امروزه این مفکوره را بحیث یک مفکوره‏ای جدید و مدرن به‏داخل سرزمین‏های اسلامی آورده و می‏خواهند آینده‏ای اسلام را هم جدا از دولت(سیاست) برای مسلمانان تلقین نمایند. بنابرین لازم است جهت شناخت هدف اصلی و آغاز پیدایش این مفکوره، نگاهی به‏تاریخ یونان و انگیزه پیدایش آن در اروپا انداخته شود.

اندیشمندان یونانی حدود هشت قرن قبل از میلاد برای دریافت هستی(کائنات) تلاش نمودند که هستی از کدام منبع پیدا و یا هم آفریده شده است. به‏تعبیر دیگر، منبع پیدایش و زوال هستی چیست؟ طالس یک تن از این اندیشمندان حدود 700 سال قبل از میلاد در یونان زندگی می‏کرد. وی بدین باور بود که منبع تمام هستی آب است؛ به‏گفته او اگر آب تجزیه شود به‏هوا(بخار) تبدیل می‏شود و اگر غلیظ گردد به‏خاک، سنگ وغیره مواد جامد نیز مبدل می‏گردد. بناً طالس منبع هستی(کائنات) را آب می‏دانست. او همچنان تلاش نمود که برای دریافت هستی ابتدا کوچک‏ترین ذره‏ای را دریافت نماید تا این‏که با قیاس نمودن آن منبع آفرینش تمام هستی را می‏توان پیدا نمود. طالس با مطالعه‏ای خود برای دریافت کوچک‏ترین ذره در هستی به‏هدف پیدا نمودن منبع کائنات، نظریه‏ای اتم(ماده) را ارایه نمود. پس از آن اتم(ماده) را کوچک‏ترین ذره‏ای غیر قابل تجزیه تعریف کرد. وی نظریه‏ای اتم-کوچک‏ترین ذره- را به‏تمام جهان هستی قیاس نموده بیان داشت که تمام هستی از اتم بوجود آمده است. بدین اساس طالس اتم(ماده) را اصل قرار داده بیان نمود که ماده اصل همه اشیا و کائنات است، و آن غیر قابل تجزیه می‏باشد.

پس از طالس اندیشمندانی دیگری با مفکوره‏های متفاوتی از هستی پی هم نظریه پردازی نمودند. آن‏ها به‏هستی نظم قایل شدند و این نظم را قانون طبیعی فکر می‏کردند؛ مانند: این‏که انسان چه در حیات و چه در جامعه تابع نظم و قانون طبیعی می‏باشد، و می‏پنداشتند که همه هستی و کائنات از ماده بوجود آمده و این ماده نیز منبع دریافت تمام کائنات به‏شمار می‏رود. بگونه‏ای که آن‏ها به‏این باور بودند، اگر انسان بخواهد در جامعه‏ای خویش قانونی را برای نظم جامعه ترتیب دهد منشأ آن، قانون طبیعی می‏باشد و قانون طبیعی از طبیعت و طبیعت از ماده بوجود آمده است. بعداً فیلسوفانی؛ مانند: سقراط و افلاطون آمدند پایه و اعتبار قانون را از قانون طبیعی به‏عقل، فضیلت و تربیت انسان ربط دادند. به‏این معنی که منشأ قانون انسان‏ها هستند؛ اما تمام انسان‏ها نه، بل کسانی ‏که صاحب عقل، تخصص و تربیت باشند می‏توانند در میان مردم قانون بسازند و نیز حکومت نمایند. چنان‏که سقراط به‏این عقیده بود، اگر کفش دوزی برای انجام کار خویش به‏یک مسلک و تخصص ضرورت دارد و حکومت که یک مسلک بالاتر از آن می‏باشد، باید افراد متخصص و اهل تربیه برای پیش‏برد آن وارد کار شوند. بنابرین قانونگذاری(تقنین) و پیش‏برد حکومت باید مخصوصی یک طبقه‏ای خاص مردم باشد، نه تمام انسان‏ها!

در کل از دیدگاه سقراط حکومت دموکراسی بنابر اشتراک تمام انسان‏ها در ساختار قانون، حکومت مشروع نمی‎باشد چرا که در ساختار قانون و دولت‏داری باید انسان‏های عاقل و دارای تربیت حضور داشته باشند، نه تمام افراد جامعه. لذا سقراط میان برده و انسان آزاد فرق قایل بود و مقام برده را پائین‏تر از سایر انسان‏ها می‏دانست و برده را صاحب عقل نمی‏پنداشت. بنابرین برده از نظر سقراط اهل رأی در ساختار قانون و دولت نمی‏باشد. از این لحاظ سقراط مخالف نظام دموکراسی بود. سرانجام این مخالفت سقراط با دموکراسی او را به‏پای دار آویخت.

این سلسله مباحث در اروپا الی ظهور دین عیسویت و تشکیل امپراتوری روم ادامه یافت. بدین معنی که مردم اروپا با تأثیر از شیوه مباحث فیلسوفانه‏ای یونان بخصوص سقراط حدود یازده قرن برای دریافت منبع قانون، چه از طبیعت و چه از انسان مشغول بودند، تا این‌که سرانجام با سقوط امپراتوری روم بدست بربرها در سال 410 میلادی شیوه‏ای مباحث در میان مردم اروپا برای دریافت منبع قانون تغییر نمود. در حالی که عیسویت حدود چهار قرن قبل از سقوط امپراتوری روم در اروپا وجود داشت، اما بنابر عدم پیروان زیاد بگونه‏ای‏ قابل ملاحظه‏ای همه‏گیر نشده بود و در جریان حاکمیت امپراتوری روم عیسویت در اروپا به‏حد زیاد ترویج یافت، و متصل با سقوط امپراتوری روم پیروان این آئین خواستند که عیسویت را بحیث یک منبع و مرجع قانون بجای قانون طبیعی یونانی و قانون انسان‏های عاقل و اهل تخصص که از طرف سقراط و افلاطون مطرح شده بود، قرار دهند.

ترویج عیسویت در اروپا قبل از سقوط امپراتوری روم باعث شد که کلیسائیان پس از سقوط این امپراتوری خود را به‏حیث نماینده‏ای خدا و عیسی مسیح در روی زمین معرفی نمایند. چنان‏که مفکوره‏ای عیسویت که منشأ قانون الهی را بجای قانون طبیعی و قانون انسان‏ها که در یونان مطرح بود قبل از سقوط امپراتوری روم آهسته آهسته روی صحنه ظاهر ساختند، سرانجام این مفکوره را که پادشاه باید تابع فرمان کلیسا به‏عنوان سایه‏ای عرش خدا باشد یک مسئله‏ای عام گردانیدند تا این‏که منجر به‏پیروی شاهان از اوامِر کلیسا و نیز حاکمیت مفکوره‏ای عیسویت در اروپا گردید. در نهایت، اهل کلیسا با این دعوای خود توانستند شاهان اروپایی را قناعت دهند که عیسویت به‏حیث قانون الهی در روی زمین است.

تابع شدن شاهان از فرمان کلیسا و پذیرفتن قانون عیسویت به‏عنوان قانون الهی بجای قانون طبیعت و قانون انسان‏ها که قبلاً مطرح بود، از لحاظ تاریخی تا قرون میانه-سال‏های دوازدهم الی پانزدهم میلادی- و عصر جدید ادامه پیدا کرد.

با آغاز عصر جدید(رنسانس) و ظهور مفکرینی روشنفکر کشمکش‏های جدیدی در اروپا به‏میان آمد، که دلیل و انگیزه‏ای آن سال‏ها ظلم اهل کلیسا بر مردم عام و تکفیر مخترعین و دانشمندان و حتی به‏دار آویختن آن‏ها به‏دلیل اختراعات جدید ایشان در عرصه علم و ساینس بود، که کلیسا آن را مخالف عقیدۀ ساخته شده‏ای خود نسبت به‏عیسویت می‏دانستند. همچنان انگیزه‏ای دیگری این کشمکش‏ها را می‏توان خیال بافی‏های فلسفه و منطق یونانی دانست، که در ضمن از آن یاد آور خواهیم شد.

پس از قرن دوازدهم میلادی و با آغاز عصر روشنگری در اروپا، روشنفکران اروپایی آغاز به‏تفسیر و تأویل نمودن قانون کلیسا کردند. آن‏ها در ابتدا کلیسا را بصورت کلی نفی نکردند، بلکه آن را بحیث یک منبع قانون الهی ‏پذیرفتند، تا این‏که سرانجام کلیسا را به‏امور معنوی(روحانی) و دولت را به‏امور مادی(دنیایی) مردم ارتباط دادند؛ چرا که دولت در امور دنیایی ممکن ظلم را برای مردم روا دارد و بنابر باور آن‏ها کلیسا از چنین یک ظلمی مبرا است. از این‏رو کلیسا را مربوط به‏امور معنوی و دولت را مربوط به‏امور مادی تفسیر و تأویل نمودند. از اینجا بود که آغاز یک رشته مباحث بالای تقسیمات وظائف کلیسا و دولت‏های خودکامه در اروپا شکل می‏گیرد که کلیسا را مربوط به امور معنویت و دولت را مربوط به‏امور مادی و دنیایی تفسیر و تعبیر نمودند. البته این آغاز یک رشته تأویلات در عیسویت جهت تقسیمات وظائف کلیسا و دولت در آغاز قرون میانه بود. این‏که چرا چنین تأویلاتی در عیسویت بمیان آمد، بر می‏گردد به‏سال‏ها ظلم کلیسا و نیز وجود مفکوره‏های تخلیلی فلاسفه‏ای یونان که قرن‏ها مردم اروپا را در تاریکی و به‏دور از واقعیت نگهداشته بود، تا این‏که منجر به‏جدایی دین(عیسویت) از دولت و سیاست گردید؛ به‏عبارت دیگر، تحولاتی که منجر به‏جدایی دین از دولت و سیاست گردید، ظهور رنسانس بود.

بنابرین تلاش روشنفکران و ظهور رنسانس در اورپا سبب شد که به‏کلیسا دیگر حق دست ‏درازی به‏امور دولت‏داری داده نشود و کلیسا را در انزوای دایمی قرار دهند. به‏این معنی که عیسویت را به‏عنوان روحانیتی منحصر به کلیسا قراردادند که پس از آن هر شخص بگونه‏ای فردی حق دارد، که در کلیسا به‏امور اخروی(عبادت) بپردازد و یا هم آزاد است که این کار را انجام ندهد. به‏تعبیر دیگر، انسان در ایمان خود آزاد است که دین را بپذیرد و یا نپذیرد!

در اینجا پرسشی مطرح شود مبنی بر این‏که چگونه اروپائیان قرن‏ها همرا با مفکوره‏های تخیلی فلاسفه‏ای یونانی و نیز ظلم کلیسا بسر می‏بردند که امروزه در تاریخ از آن به‏نام عصر تاریک اروپا نام برده می‏شود؟ برای پاسخ به‏این پرسش به‏چند نکته‏ی مهم پرداخته خواهد شد:

ابتدا مباحثی که قبل از میلاد در یونان میان فلاسفه معمول بود، کلاً مباحثی نبود که به‏حل مشاکل مردم ارتباط می‏داشت؛ زیرا بحث‏های فلسفی محض به‏هیچ مشکلی از مشاکل زندگی اروپائیان و حتی سایر ملت‏ها رسیدگی کرده نمی‏توانست و این امر تاکنون پابرجاست؛ بناً چگونه این مفکوره قادر بود که مشکل مردم اروپا را حل می‏نمود. به‏دلیل این‏که فلاسفه قبل از این تماماً بدون معیاری مشخص گاهی از هستی سخن می‏زدند و بار دیگر از ماورای کائنات، گاهی هم از روح انسان حرف به‏زبان می‏اوردند و گاهی دیگر از عقل انسان نظریه پردازی می‏نمودند که این نوع مباحث تخیلی هیچ‏گاهی به‏حل مشاکل بشری بطور عام و به‏حل مشاکل مردم اروپا بطور خاص نمی‏توانست راه‏گاشا باشد. به‏همین علت است که برای یک فیلسوف در آن روزگار گاهی هستی، گاهی هم آب و قانون طبیعی و زمانی هم روح و عقل انسان معیار بود. این‏که قانون طبیعی و یا روح و عقل انسان چیست؟ هیچ‏گونه برداشت محسوسی از آن‏ها وجود نداشت. چنان‏که سقراط منبع قانون را عقل انسان می‏پنداشت، بنابر این دیدگاه باید قانون بوسیله‏ای انسان‏های عاقل و صاحب خرد/دانش ساخته شود، ولی سقراط تمام انسان‏ها را عاقل نمی‏دانست. وی بدین نظر بود که انسان برده صاحب عقل نیست، زیرا وظیفه برده صرف خدمت کردن بر مردم می‏باشد، از این‏رو حق رأی و انتخاب و نیز مشارکت در سیاست و اموری حکومت‏داری را ندارند!

دوم دین عیسویت که بعد از سقوط امپراتوری روم به‏وسیله‏ای پاپ‏های کلیسا به‏قدرت سیاسی-نظامی دست یافته بود یک آئین کامل نبود که در آن نظام‏های برای حل مشکلات مردم اروپا درج می‏بود. در پهلوی آن پاپ‏های کلیسا به‏تأویلات و تعبیراتی نادرست در عیسویت پرداختند تا این‏که منجر به‏تغییر ایمان در آن گردید؛ مانند: تغییر ایمان از یک خدای واحد به‏سه خدا-عقیده تثلیث- که امروزه عیسوی‏ها بجای یک خدای واحد به‏سه خدا ایمان دارند.

از جانب دیگر حاکمان کلیسا بعد از به‏قدرت رسیدن آهسته آهسته برعلاوه حاکمیت بالای شاهان و قیصرهای اروپایی نیز بالای سایر مردم ظلم روا می‏داشتند. البته نتیجه‏ی این ظلم آن‏ها و عدم حل مشکلات مردم از جانب ایشان بود که تنش‏های میان پاپ‏ها و روشنفکران به‏میان آمد. از سوی دیگر آئین عیسویت بعد از ترویج متوالی فلسفه یونانی در اروپا بی‏تأثیر نمانده بود، بنابرین مجموعه‏ای این دلایل باعث شد که اهل کلیسا نتوانستند به‏معضلات مردم اروپا رسیدگی نمایند تا باعث اتحاد مردم قبل از رنسانس می‏گردید. احتمالاً روشنفکران به‏تاریخ سیاه اروپا قبل از عصر رنسانس پی برده بودند تا این‏که آهسته آهسته آغازگر فصل جدیدی در تاریخ اروپا بنام رنسانس(حیات دوباره) گردیدند.

روشنفکران اروپایی ابتدا در مورد جهان مخالف ایمان اهل کلیسا که در آئین عیسویت ترسیم شده بود نظریه‏پردازی نمودند، چنان‏که آن‏ها کروی بودن زمین و گردش آن به‏محور آفتاب را کشف نمودند؛ اما این گونه نظریات از جانب کلیسا مورد تحقیر و تکفیر قرار گرفت. البته این زمانی بود که پاپ‏های کلیسا خود را بحیث سایه و نیز نماینده‏گان خدا در روی زمین و حاکمان اروپا معرفی می‏نمودند. جالب این‏که اهل کلیسا باوجود این بلند پروازی‏ها، پاسخ‏گو به‏نیازهای مردم اروپا نبودند. شاید به‏دلیل عدم کامل بودن آن به‏عنوان یک آئین کامل الهی بود، زیرا عیسویت تنها برای یک قوم خاص از جانب الله سبحانه وتعالی وحی شده بود نه بر تمام بشریت؛ همچنان حالت ادیان قبل از اسلام هم چنین بود که تنها به‏یک قوم خاص تبلیغ می‏گردید نه به‏تمام ملت‏ها. به‏همین علت با ظهور اسلام همه ادیان قبلی منسوخ قرار داده شد.  

به‏سلسله‏ای نظریات روشنفکران قبلی، روشنفکرانی جدیدی در اروپا ظهور نمودند، و این سلسله الی قرن بیستم ادامه پیدا کرد. روشنفکران معاصر بر خلاف مباحث فلاسفه که در ماورای طبیعت بحث می‏نمودند و نیز برخلاف برداشتی پاپ‏ها که از عیسویت داشتند، روش جدیدی فکری را احیا نمودند که شامل همه عرصه‏های زندگی انسان‏ها؛ مانند: عرصه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مادی وغیره می‏گردید. بناً روش جدیدی را که روشنفکران معاصر بعد از پایان قرون وسطی/قرون میانه در اروپا بوجود آوردند بنام عصر رنسانس مسمی گردید.

رنسانس یا حیات دوباره زمانی بوجود آمد که اروپا قبل از آن در تاریکی و جهالت بسر می‏برد. روشنفکران در این عصر در عکس‏العمل به‏مباحث فلاسفه‏ای یونان و ایمان تحریف شده‏ای عیسویت، مفکوره‏ای جدید «انسان محوری» را به‏جای مفکوره خدا محوری فلاسفه و کلیسا، احیا نمودند. مفکوره خدا محوری فلاسفه البته تا قبل از عصر رنسانس روی این می‏چرخید که در ماورای طبیعت بحث می‏نمودند، و هیچ دلیل محسوسی هم برای اثبات آن با خود نداشتند.

آن‏ها بدین باور بودند که تمام هستی از ماده بوجود آمده است. بعدها مفکوره عیسویت در اروپا حاکم گردید که سرانجام از جانب کلیسا تحریف شد و سال‏ها بر مردم ظلم را تحمیل می‏نمود که مشکل بر بالای مشکل افزوده شد. بنابرین چنین مفکوره‏ها که از جانب فلاسفه و اهل کلیسا از قبل مروج بود، هیچ‏گاه به‏حل مشاکل مردم اروپا ارتباطی نداشت، به‏جز از تاریکی، ظلم و پریشانی؛ روی همین علت روشنفکران مباحثی خدا محوری را به‏جای انسان محوری بوجود آوردند. به‏تعبیر دیگر، روشنفکران نخواستند بدانند که خالق انسان‏ها‏ کیست و خداوند برای بشریت چه مکلفیتی داده است؟ بلکه بحث آن‏ها بیشتر بالای این‏که انسان چگونه زندگی داشته باشد و آیا انسان در حیات خود کاملاً آزاد است و یا نه می‏چرخید؟! بناً این محور بحث آن‏ها بود، به‏همین علت این روشنفکران در ابتدا با این عمل خود از سوی کلیسا تکفیر شدند.

این جدال‏ها میان کلیسا و روشنفکران قرن‏ها به‏طول انجامید تا این‏که کلیسا را از امور دولت‏ و سیاست در انزوا قرار دادند، و امور دولت و سیاست را یک امر این جهانی دانستند. روشنفکران در آغاز به‏این باور بودند که خدا اصلاً وجود ندارد! و اگرهم بنابر فرمایش کلیسا خدا وجود داشته باشد در امور انسانی دخالتی ندارد. برعکس کلیسا اسرار می‏نمود که خدا وجود دارد و حاکمیت روی زمین از آن خداست. نتیجه بر این شد که روشنفکران بنابر مصلحتی، عقیده کلیسایی-موجودیت خدا- را بصورت کلی نفی نکردند، بلکه آن‏ها پیشنهاد نمودند که درست است خداوند وجود دارد، اما این یک عقیده ضمنی بوده نه این‏که خداوند در تمام امور انسانی دخالت داشته باشد. بر اساس این طرز دیدگاه، موجودیت خداوند یک مسئله‏ای شخصی و منحصر به‏فرد بود نه این‏که مربوط به‏تمام امور؛ مانند: امور سیاسی، دولت‏داری وغیره امور شخصی انسان‏ها بوده باشد. بدین ترتیب روشنفکران اسرار می‏کردند که موجودیت کلیسا را بصورت ریشه‏ای نمی‏توان انکار کرد، بلکه کلیسا بحیث یک نهاد روحانی منحصر در کلیسا باشد، نه این‏که در دیگر امور انسانی-از جمله دولت و سیاست- مداخله نماید.

روشنفکران به‏این هم اکتفا نکردند بلکه آن‏ها خواستند با عقل خود در حل تمام امور انسانی دخالت نمایند. بنابرین آن‏ها دموکراسی را از بدترین نظام‏های غربی به‏عنوان بهترین نظام برای حل مشکلات خود انتخاب نمودند و در تحت این نظام انسان را یک موجود آزاد تعریف کردند، و بیان داشتند که انسان‏ها مطلقاً در امور زندگی خود آزاد هستند. چنان‏که هر شخص در زندگی خود آزاد است و می‏تواند یک زمانی عیسوی و زمان دیگر هندو وغیره بوده باشد، و در هر صورت آزاد است. بناً انسان مجبور و مکلف بر یک عقیده نبوده بلکه می‏تواند هر نوع آزادی را که خواسته باشد، بدان عمل نماید.  

در اینجا برخی از اصطلاحاتی که بکار رفته را باید بگونه‏ای مشخص واضح ساخت، که هدف از کاربرد آن چیست؟ زیرا برخی از این اصطلاحات در جامعه بشکل دیگری بکار گرفته می‏شوند. باتوجه به‏این مسئله لازم است جهت روشنی این اصطلاحات توضیحاتی دقیق ارائه گردد:

اول: بسیاری‏ها فکر می‏کنند که اصطلاح فلسفه و یا فیلسوف یک اصطلاح اسلامی است، در حالی‏که این اصطلاحات هیچ‏گونه ارتباطی با اسلام ندارد. اصطلاح فلسفه حدود پانزده قرن قبل از اسلام و در یونان مورد استفاده قرار می‏گرفت، و گذشته از آن اصطلاح فلسفه ناشی از مفکوره‏ای است که هدف ویژه‏ای را در خود دارد که آن مخالف مفکوره اسلام است. چنان‏که فیلسوفان کسانی بودند که بدون هیچ‏گونه معیاری مشخص و محسوس نظریه‏پردازی می‏نمودند؛ مانند: طالس منبع تمام هستی را ماده می‏دانست. بعدها این مفکوره بنام مفکوره‏ای ماتریالیسم(ماده پرستی) مسمی گردید که کمونیزم از دیدگاه فکری از همین عقیده نشأت کرده است. به‏عبارت دیگر، فیلسوفان بدون موجودیت وحی-دستورات الهی- توسط عقل محدود بشری خود به‏پیدایش و زوال هستی پرداختند، که این مفکوره در پهلوی این‏که خلاف عقل انسان بوده مخالف وحی الهی نیز می‏باشد.

دوم هدف از کاربرد اصطلاح روشنفکر به‏آن‏های بکار رفته که به‏ارزش‏های عقید‏تی باورمند نبودند. به‏زبان دیگر، همین روشنفکران بودند که اصل مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) را مطرح ساختند؛ همچنان همین روشنفکران بودند که موجودیت خدا را منتفی دانسته و رد می‏کردند. سپس بنابر مصلحتی عقیده به‏خدا را یک مسئله‏ای شخصی منحصر به‏فرد مطرح نموده بیان می‏داشتند که انسان در امور زندگی‏اش مطلقاً آزاد است. بنابرین، همین روشنفکران بودند که اساس مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) را مطرح و عملی ساختند. این‏که چرا عیسویت مانع پیشرفت اروپا قبل از رنسانس گردید، مخالفت عقیده تحریف شده‏ای پاپ‏های کلیسا در رابطه با اختراعات جدید تجربی و ساینسی دانشمندان بود، زیرا از یک طرف کلیسا تحمل تجربه علمی و ساینسی مخترعین را نداشت، و از سوی دیگر توان حل مشکلات مردم اروپا در آن دیده نمی‏شد.

علت دیگری که مانع پیشرفت اروپا گردید مفکوره خیالی فلسفی بود، زیرا مباحث فلسفی استوار بر خیالات است که هیچ گونه ارتباطی به‏مشکل عملی مردم نداشت و تا به حال هم ندارد. سرانجام مبارزه‏ای این روشنفکران جهت جدایی دین عیسوی از دولت(سیاست) و احیای مفکوره تجربی و عملی بجای مفکوره‏های خیالی فلاسفه و برگزیدن نظام دموکراسی در اروپا گردید.

بناً مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) یک اصطلاح جدید نبوده، و نیز این مفکوره یک مفکوره‏ای غربی و مخالف ایمان و باور اسلامی می‏باشد، که دموکراسی را بحیث اساس خود انتخاب نموده حمل می‏نماید. از این‏رو مفکوره‏ای جدایی دین از دولت(سیاست) خلاف عقیده اسلامی است، چرا که اسلام عزیز برخلاف عیسویت فلاسفه یونان و نیز روشنفکران اروپایی، تمام مشکلات بشر را الی قیام قیامت حل می‏نماید، زیرا این عقیده مبتنی بر وحی الهی بوده که جهت تنظیم امور بشری آمده است.

این بود اساس و بنیاد مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) که یک مفکوره‏ای غربی و مخالف اسلام و ارزش‏های آن است؛ نه در ابتدا و نه هم در انتها، نه از لحاظ تاریخی و نه هم از لحاظ انگیزه پیدایش، به‏هیچ وجه با اسلام ربطی ندارد. اسلام عزیز به‏عنوان دین کامل از جانب الله سبحانه وتعالی برای رهنمای بشریت و پاسخ دهنده‏ای همه نیازهای بشری فرستاده شده است، از این‏رو هیچ‏گونه تغییر و تحول را نمی‏پذیرد.

در اینجا یک چیز باید واضح گردد که هدف ما از به‏راه انداختن این ابطال تمام اصطلاحاتی نیست که به‏مسایل مادی تعلق می‏گیرد؛ مانند: اصطلاح تکنالوژی، ماشین، کمپیوتر، موتر وغیره وسایل مادی. بلکه هدف ما از ابطال اصطلاحاتی فکری و عقیدتی است که در اصل مخالف مفکوره اسلامی-ویا هم مخالف ایمان- است؛ مانند: نظام‏های غربی از قبیل دموکراسی، آزادی عقیده، آزادی ملکیت، آزادی شخصی وغیره.

بناً غرب کینه توز امروزه مفکوره‏های باطل خود از جمله مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) را از طریق مزدورانی حاکم خود در بلاد مسلمانان به‏مرور زمان پخش و ترویج می‏نماید. آن‏ها تصور می‏نمایند که دین اسلام مانند عیسویت مشکل مردم را حل کرده نمی‏تواند؛ این در حالیست که مسلمانان نزدیک به‏سیزده قرن متوالی تاریخ درخشانی خود را با قیادت و رهبری دولت خلافت در جهان و بدون رقیب سپری نمودند. اگر امروزه ما مسلمانان به‏این تاریخ شگوفای خود نگاه کنیم، فاصله‏ای چندانی با آن را نداریم.

پس آیا اسلام دارای چنین یک حاکمانی است که بعد از سقوط دولت خلافت با ظلم کفار تماشاچی باشد؟ و آیا این حُکام بلاد مسلمانان حاکمان واقعی اسلام هستند؟ در یک جمله هرگز نه!

باتوجه به‏این مسئله، تقلید از نظام‏های غربی برای ما مسلمانان در پهلوی این‏که یک انتحار سیاسی محسوب می‏گردد، و از دیدگاه اسلام نادرست پنداشته می‏شود. به‏دلیل این‏که اساس مفکوره غربی را دشمنی با ایمان و نیز ارزش‏های اسلامی تشکیل می‏دهد. همچنین نظام‏های غربی استوار به‏مفکوره جدایی دین از دولت(سیاست) است، که این مفکوره خلاف ایمان/عقیده اسلامی می‏باشد، و الله سبحانه وتعالی در طول تمام عصرها از حضرت آدم علیه السلام الی ختم نبوت با بعثت خاتم النبین حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم برای انسان‏ها تکلیف ایمان را بحیث یک معیار و مقیاس تعیین نموده و بر مبنای آن نظام‏های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی وغیره را جهت حل مشکلات بشری تنظیم کرده است، که این جهان‏بینی اسلام مخالف آن جهان‏بینی غرب است.

بناً اسلام بر خلاف افکار و مفاهیم عیسویت و سایر افکاری غربی برای ما نعمت مبدأ را ارزانی فرموده و نظام خلافت را به‏عنوان یک اصل سیاسی جهت تطبیق احکام اسلامی برای حل تمام مشکلات بشری فرض گردانیده است. باتوجه به‏این، اسلام مفکوره‏ای جدایی دین از دولت و سیاست را که در غرب مطرح می‏باشد هرگز نمی‏پذیرد، و این باور را نیز کفر آشکار می‏پندارد، چون‏که هدف اصلی آن خلاف ارزش‏های اعتقادی مسلمانان است. اما برعکس الله سبحانه وتعالی ما را مکلف ساخته تا به‏آن ذات واحد و لاشریک که الله سبحانه وتعالی است، ایمان داشته باشیم و از احکام فرستاده‏اش توسط پیامبر صلی الله علیه وسلم متابعت و پیروی نمایم و سایر افکار و مفاهیمی را که خلاف احکام شرعی می‏باشد، از آن امتناع ورزیم. چنان‏که الله سبحانه وتعالی می‏فرماید:

وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ

[مایده:44]

کسی‏که بدون آنچه الله سبحانه وتعالی فرستاده حکم می‏کند، از جمله کافران محسوب می‏گردد.

همچنان در جای دیگری نیز فرموده است:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا

[مایده:3]

امروزه ما دین شما را کامل ساختیم و نعمت خویش را برای شما تمام نمودیم و اسلام را به‏حیث بهترین دین برای شما برگزیدم.

و نیز در جای دیگری این گونه می‏فرماید:

إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ إِلاَّ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَمَن يَكْفُرْ بِآيَاتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهِ سَرِيعُ الْحِسَابِ

[آل عمران: 19]

بی‏گمان دين حق و پسنديده در پيشگاه الله سبحانه وتعالی دین اسلام است-و اين آئين همه پيامبران بوده- که در آن اهل كتاب به اختلاف برنخاستند، مگر-بعد از آگاهی بر حقيقت و صحت آن- و نیز به‏سبب ستمگری و سركشی ميان خودشان بود؛ و(انگيزه‏ای جز قدرت خواهی و انحصار طلبی نداشتند و كسی‏ كه به‏ آيات الله سبحانه وتعالی كفر ورزد بی‏گمان الله سبحانه وتعالی زود حسابرسی می‏كند.‏

بناً نادرست‏ترین افکار خواهد بود که ما به‏عنوان پیروانِ پویاترین دین که از جانب خالق وحی شده است، به‏قوانین دست ساخته‏ای بشر زیر عنوان جدایی دین از دولت و سیاست تن داده باشیم.

نویسنده: احمدصدیق احمدی

 

ادامه مطلب...

خلافت چرا از میان براشته شد؟

  • نشر شده در سیاسی

یکی از تلاش‏های که به هدف بی‏هویت کردن امت اسلامی از طرف کفار صورت می‏گیرد، جدا ساختن مسلمانان از تاریخ شان است تا مسلمان‏زاده‏ها ندانند که کی هستند و چگونه تاریخی دارند و موقف مناسب شان در جهان چیست؟ ولی بر ماست تا بدانیم که در گذشته کی‏ها با ما چی کردند و کی‏ها دوست وکی‏ها دشمن ما بوده‏اند؟ کی‏ها تلاش کردند تا پیامبر ما را به قتل رسانند و کی‏ها جلو گسترش دین مان را می‏گرفتند و کی‏ها کیان و سلطه‏ی سیاسی ما را که خلافت اسلامی بود از میان برداشتند؟ در کدام روز و با کدام وسایل؟ تا از آن‏روز برای نسل جوان یادآوری نموده و نسل حاضر و آینده را از نقاط آسیب‏پذیر آگاه ساخته و از افتیدن دوباره در چنین مهلکه‏ها بر حذر داریم. بدین منظور می‏خواهم از 28 رجب یادآوری کنم، 28 رجب روزیست که در آن خلافت را سقوط دادند و اکنون ما در نودمین سالروز سقوط آن قرار داریم، امسال 28 رجب برابرست با پنجشنبه نهم سرطان و به حساب قمری نود سال قبل در چنین روزی در سال 1342 هجری قمری مطابق 3 مارچ 1924 میلادی خلافت اسلامی که مرکزش در ترکیه‏ی عثمانی بود توسط کفار استعمارگر واجیران خود فروخته شان مانند مصطفی کمال اتاترک سقوط داده شد. این‏که چرا خلافت می‏گوییم و چرا می‏خواهیم از آن یاد نمائیم؟ اهمیت خلافت برای مسلمانان می‏باشد که ما را وادار به یادبود از آن نموده است، چیزی که شاید امروزه اکثر اذهان از آن خالی باشد.

آری! خلافت سپر امت، ام الفرایض، اهم الواجبات و تاج الفروض است. خلافت، مناره‏ی روشن و نوریست که بدون آن مردم راه خود را گُم می‏کنند. خلافت رهبری عامه‏ی مسلمانان در امور دین و دنیاست، خلافت رمز وحدت امت اسلامیست، خلافت حافظ اقتدار و عزت مسلمانان است، خلافت طریق اجرای احکام شرعی است و به‏قول علامه اقبال "خلافت پاس‏ ناموس الهی است".

لذا سقوط خلافت مساوی است با آغاز ذلت و بدبختی امت اسلامی، پامال شدن ارزش‏ها و عزت و ناموس مسلمانان، پارچه شدن سرزمین‏های اسلامی، تسلط کفار بر منابع شان، ضایع شدن سرمایه‏های شان و گسترش ظلم و بی عدالتی و اشاعه‏ی رذایل و بد اخلاقی و وحشت در سراسر جهان. چون خلافت یگانه نظامیست که نه تنها مسلمانان بلکه غیر مسلمانان نیز تحت سایه‏ی آن از زندگی مطمئن و مصئونی برخوردار می‏باشند.

تاسیس چنین دولتی با دستان مبارک پیامبر صلی الله علیه وسلم صورت گرفت، چنان‏چه از زمانی‏که آن حضرت صلی الله علیه وسلم در سال سیزدهم بعثت دولت اسلامی را در مدینه‏ی منوره اساس گذاشت اسلام به فعالیت درآمده و با قوت تطبیق گردید، نشر اسلام به نقاط مختلف جهان توسط دولت صورت گرفت؛ طوری‏که رسول الله صلی الله علیه وسلم به هرقل پادشاه روم نوشت: اَسلِم تَسلِم... "اسلام بیاور تا در سلامت بمانی ..."

در موجودیت دولت اسلامی از مقدسات و نوامیس امت با قوت دفاع صورت می‏گرفت و هیچ کسی جرأت آن‏را نمی‏یافت که به ارزش‏های اسلامی توهین و تحقیر نماید. چون می‏دانستند که اگر چنین کنند به سرنوشت یهود بنی قینقاع مواجه خواهند شد؛ آن‏جا که لشکر اسلام به‏خاطر اهانت به یک زن مسلمان، این قبیله‏ی یهود را ذلیلانه از مدینه‏ی منوره بیرون راند.

این همه قدرت و شوکت مسلمانان و این همه عزتی که در جهان داشتند و آن نصرت رعبی که الله سبحانه و تعالی برای پیامبر صلی الله علیه وسلم و مسلمین نصیب کرده بود که کفار در فاصله‏ی یک ماهه راه از مسلمانان می‏هراسیدند، در وجود دولت اسلامی بود.

مسلمانان بر قسمت‏های بزرگی از سه قاره‏ی دنیا (آسیا، اروپا و افریقا) تسلط و فرمانروایی داشتند و قدرت‏های استعمارگر امروزی برای تأمین امنیت خویش جزیه می‏پرداختند و در حالت ذلت و پستی و دور از تمدن زندگی داشتند که این امر از اظهارات محققین و دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان هویداست. چنان‏چه عبدالله صالح علوان در کتابش تحت نام "دست‏آوردهای تمدن اسلامی و نقش آن در رنسانس" از قول - دویبر – استاد دانشگاه نیویورک می‏نویسد:"هنگامی که در سال 813م خلافت به مامون رسید بغداد پایتخت بزرگ علمی جهان شد. زیرا خلیفه کتب بی‏شماری را در آن‏جا جمع‏آوری نموده و دانشمندان زیادی در اطراف او جمع شدند و او نسبت به آنان در نهایت لطف و مهربانی برخورد می‏کرد..." وی بعد از آن‏که تاثیر مسلمانان بر علوم طبیعی را بر شمرد، گفت: "آن‏ها (مسلمانان) علوم قدیمه را به ترقی و تعالی رسانده و علوم جدیدی هم ابداع کردند که قبل از آنان کسی به آن آشنایی نداشت..." محقق دیگری به‏نام - سیدیو- درکتاب تاریخ عرب می‏نویسد: "مسلمانان در قرون وسطی در علم، تخنیک و هنر بی‏بدیل و منفرد بودند و این علوم را به هر جا که قدم می‏نهادند وسعت می‏بخشیدند و از جانب آن‏ها بود که علم به اروپا رسید و آن‏ها عامل اصلی بیداری و پیشرفت اروپا بودند..."

اروپای که امروز پیمان ناتو دارد و همه‏باهم متحدانه بالای سرزمین‏های دیگر حمله می‏کنند آن قدر در تعصبات نژادی و تنگ‏نظری قرار داشتند که حتی در تفکرات دینی شان نیز نمی‏خواستند از محدوده‏ی کشور خود پا فراتر نهند. چنانچه ابوالحسن ندوی در کتابش "ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمین" قول دانشمند آلمانی، پروفیسور اترنی را نوشته است که می‏گوید: "برای چه فرزندان ما تاریخ ملت‏های بیگانه را مطالعه می‏کنند و می‏خوانند و به چه منظور داستان‏های ابراهیم و اسحاق برای شان حکایت می شود؟  باید خدای مان نیز آلمانی باشد." {فکر (نشنلزم) که متاسفانه امروزه میان ما مسلمانان ترویج یافته است.}

تمدن و پیشرفت بی نظیری که مسلمانان تحت سایه‏ی یگانه دولت اسلامی به آن دست یافتند و جهان را توسط آن پر نور ساختند، برای کفار و دشمنان اسلام قابل تحمل نبود، برعلاوه سنت الهی که مبارزۀ همیشگی حق و باطل ادامه دارد و این امر واضح است که دشمنان دین از آوان بعثت رسول الله صلی الله علیه وسلم تلاش کردند تا ممانعت‏هایی را جلو گسترش اسلام ایجاد کنند و پیوسته از در عناد و دشمنی با رسول الله صلی الله علیه وسلم برخورد کردند، بعد از آن نیز پیوسته تلاش کرده‏اند که این چراغ پر نور الهی را خاموش سازند. بناءً دسایس و توطئه‏های زیادی را به‏کار بردند تا امت اسلامی را از مقامش پایین کشند و با هر وسیله‏ی ممکن انتقام پدران شان را که در بنی قینقاع و خیبر و بنی قریظه ذلیل  و رسوا شدند بگیرند و عقده‏های دیرینۀ شان را بگشایند.

شهید عبدالله عزام درکتابش تحت نام "فروپاشی خلافت" می‏نویسد: "غرب از دیر زمان بدین اندیشه بود که راز حیات و بقای اسلام در روی زمین چه خواهد بود؟ می‏گفتند این‏جا قضایای زیادی وجود دارد که عبارت از: خلافت، کعبه، مسجد نبوی، جهاد و... لذا ناگزیر باید به تمرکز روی این قضایا پرداخت، نخست لازم است تا خلافت را درهم شکست، زیرا وجود خلافت هم‏چون مناره‏ی روشنی است در شب تاریک، مناره‏ی که مردم همه به‏سوی آن مأوا می‏جویند، وقتی نور موجود است ما یکدیگر خویش را می‏بینیم و همه اشیا در پرتو آن واضح است و چون برق خاموش شود ما هیچ چیزی را دیده نمی‏توانیم. اکنون اگر این نور یعنی خلافت را خاموش نماییم مسلمانان در تاریکی‏های جاهلیت و صحرای خشک آن ضایع خواهند شد." وی در ادامه می‏نویسد: "کفار بعد از تمرکز و مکث روی درهم شکستن خلافت سه قرن برای نابودی آن تلاش کردند."

بلی برادران دین‏دوست و خداپرست!
کفار پلید در رأس شان انگلیس مکار مدت‏ها تلاش کردند تا خلافت اسلامی را که رمز قوت و وحدت مسلمین بود از بین ببرند و بدین منظور وسایل زیادی را به‏کار بستند که عمده‏ترین وکاراترین آن ترویج افکار قوم پرستی و ملیت گرایی بود که  این گیاه خبیثه و زهرآلود را میان مسلمین به‏نام های ترک و عرب غرس کردند و مسلمین را با شعارهای پوچ و واهی دیگری چون آزادی خواهی، استقلال، وطن پرستی و استعمال اجیران شان در مقابل یکدیگر قرار دادند و چون مسلمانان هم از دید فکری در انحطاط قرار داشتند، ضربه های دشمن کارگر افتاده و مسلمانان درباره‏ی قضیه سرنوشت ساز شان که حفظ خلافت بود کوتاهی کردند. ندوی می‏نویسد: "جنگ جهانی اول که بین سال‏های 1914 الی 1918 رخ داد فرصت مناسبی برای جدایی سرزمین‏های عربی از امپراطوری عثمانی را فراهم کرد. در این میان متفقین (پیمان کفری آن زمان)، این فرصت طلایی را غنیمت شمرده و شعار نژادپرستی را سردادند. لورنس نویسنده‏ی انگلیسی نیز تاب و تب نژادی را برافروخت و اعراب را بر ترکان شورانید. به عنوان مثال شریف حسین امیر اردن در حجاز و مردمان شام در شامات علیه ترکان شوریدند... آنان نصوص قرآن و سنت را درمورد حرام بودن نژاد پرستی از یاد بردند و به وعده‏های فریبنده، دلربا و سیاست دروغینی که جز رعایت مصالح و منافع بیگانگان چیزی نبود و به زور و قدرت پایدار بود، اعتماد کردند."

همان بود که دشمن بی‏باکانه توانست با استعمال مزدور خبیثش مصطفی کمال اتاترک، در پهلوی دارالخلافة که در استانبول ترکیه واقع بود، دولت جمهوری لائیک (بی دین) را در انقره (پایتخت امروزی ترکیه) تاسیس نماید و با این عملکرد قدرت خلیفه را محدود ساخته و بالاخره در روز 28 رجب سال 1342 هه.ق. مطابق 3 مارچ 1924 میلادی خلافت اسلامی را رسماً سقوط داده و با تغییر معیارها و قوانین، جامعه را از ارزش‏های اسلامی تهی ساخت و افکار غیر اسلامی مانند سیکولاریستی (جدایی دین از دولت)، ملت گرایی، وطن پرستی، قوم پرستی و مادی گرایی را میان مسلمانان رایج نمود. و دشمنی شان با اسلام آن قدر آشکار است که اگر انسان بی طرفانه سری به اظهار نظرات سران کفر آن زمان بزند، هیچ ابهامی برایش باقی نمی ماند. چنان چه بعد ازین که در 24 جولائی سال 1924 معاهده لوزان در اجلاس مشهور لوزان به امضا رسید، یکی از اعضای پارلمان برطانیا پیرامون خروج انگلیس از ترکیه و به رسمیت شناختن این کشور، بالای کروزن (Curzon) بازیگر اصلی در سقوط خلافت اعتراض نمود. اما وی در پاسخ گفت: "نکته مهم این است که ترکیه (عثمانی ها) سقوط نموده و هرگز دوباره ظهور نخواهد کرد، زیرا ما قدرت روحی آن یعنی اسلام و خلافت را از بین برده ایم."

 اتاترک که پرورش یافته‏ی دست انگلیس و از مادر یهود بود هزارها تن از علما‏ی دین را به قتل رساند، رسم الخط مردم ترکیه را از عربی به لاتین تغییر داد، حجاب را ممنوع ساخت‏، در نظام حکومتی‏اش قوانین غربی را برگزید و برای اولین بار نظام جمهوریت را در سرزمین‏های اسلامی تأسیس نمود. این‏جا بود که دولت قوی و قدرتمند اسلامی به دولت‏های خورد و کوچک و ضعیف تبدیل گشت و در نتیجه آن امروز کفار توانایی آن‏را یافته اند که هر بخشی از سرزمین‏های اسلامی را به‏طور جداگانه مورد هجوم قرار دهند و مانند این که خوردن نان بعد از توته شدنش آسان می‏گردد و هیزم بعد از شکسته شدنش به سوختن آماده می‏گردد، دشمنان توانستند امت اسلامی را نیز توته توته و پارچه پارچه ساخته هرگاه و از هر طرفی که خواستند به سادگی آن‏را به حلقوم شان فرو برند. چنانچه شاهد هستیم که یهود خبیث بالای فلسطین و قبله‏ی اول مسلمانان چه وضعی را حاکم ساخته است، بالای عراق چه می‏گذرد، افغانستان را به چه بدبختی دچار کرده اند؟ ولی متاسفانه اهل این سرزمین‏ها با وجودی که همه مسلمان اند سرنوشت خود را از سرنوشت یک‏دیگر جدا دانسته و از هم بیگانه شده اند. چه بسا مردم افغانستان به افغانیت خود افتخار می‏کنند، پاکستانی‏ها به پاکستانی بودن خود و ایرانی‏ها به ایران خود و عرب به عربیت خود، درحالی‏که الله سبحانه و تعالی فرموده است:إِنَّمَا الٌمُؤمِنُونَ إِخٌوَهُُ ... الحجرات، 10  "یقیناً (جز این نیست که) مومنان برادر یکدیگر اند" لذا کسانی‏که می‏گویند تاجک‏ها برادر یکدیگر اند یا پشتون‏ها برادر یکدیگر اند و یا افغان‏ها برادر یکدیگر اند و یا اعراب برادر یکدیگر اند، خلاف آیۀ فوق حرف زده اند. و در جای دیگر الله سبحانه و تعالی فرموده است: إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمٌ أُمَهً وحده وأَنا رَبُّکُمٌ فاعبُدُونِ ¨الانبیأ، 92  "هر آیینه این امت شما امت واحد و یک‏پارچه هست و من پروردگار شما هستم، پس مرا بپرستید" چنان‏چه رسول الله صلی الله علیه وسلم در حدیثی می‏فرمایند: المسلم أخو المسلم لا يظلمه ولا يخذله ولا يحقره  "مسلمان برادر مسلمان است، نه با او ظلم می کند و نه او را تسلیم (دشمن) می کند و نه او را تحقیر می‏کند."

پس ای برادران مسلمان و ای آنانی که خود را پیرو رسول الله صلی الله علیه وسلم و اصحاب او می‏دانید!

بیدار شوید تا بیش ازین دشمن شما را نفریبد، خود را از افکار جاهلیت و قوم پرستی که باعث از بین رفتن قوت شما شده نجات بخشید، معیارهای زندگی تان را اسلامی بسازید و برای وحدت امت و احیای خلافت اسلامی تلاش کنید تا در دنیا و آخرت سرفراز گردید.

خداوندا! نود سال است که مسلمین به ذلت وخواری مبتلا شده اند، پروردگارا! دیگر تحمل بار ذلت را نداریم..

الهی! چشمان ما را با اعاده‏ی خلافت اسلامی که نور است و هدایت، روشن ساز

یا الله! ما را از حالتی که به مرگ جاهلیت بمیریم نجات عطا فرما!

نویسنده: عبدالرحمن فهیم

 

ادامه مطلب...

یاد آوری به استقبال جریده «الرایه»

  • نشر شده در مرکزی

نوشته ای برای افتتاحیه: به قلم عالم جليل، عطا بن خلیل ابو رشته امیر حزب التحریر

 

الحمدلله والصلوة والسلام علی رسول الله وعلی آله وصحبه ومن والاه!

برای نخستین بار جریده«الرایه» در سال 1954میلادی برابر با 28 ذوالقعده سال 1373هجری قمری[یک سال بعد از تأسیس حزب التحریر]، به دست نشر سپرده شد. بعداً برای آخرین بار، شماره سیزدهم آن به روز چهارشنبه مؤرخ 27 اکتوبر سال 1954م برابر با 29 صفر 1374هجری، نشر گردید.

بر اساس معلوماتی که به ما رسیده، به تعداد سیزده شماره جریده«الرایه» به چاپ رسیده است، ولی بنابر گفته برخی از برادران، در مجموع به تعداد چهارده شماره از آن نشر گردید، و نیز شماره چهاردهم بعد از فرمان دولت اردن مبنی بر ممنوعیت جریده «الرایه»، به تاریخ 28 می سال 1954م به چاپ رسید. بناً تعداد مجموعی شماره های نشر شده ای آن به چهارده شماره می رسد. هرچند باوجود تلاش های زیاد، شماره چهاردهم آن به دسترس ما قرار نگرفت، ولی باوجود این باز پخش شماره چهاردهم را نیز به عنوان شماره پانزدهم محسوب می نمائیم که بنابر گفته برادران، سرانجام به گونه بازپخش به نشر رسید.

جریده «الرایه» معمولاً روزهای چهار شنبه هفته ای یک بار در عمان پایتخت اردن، از یک كتاب خانه کوچک نزدیک مسجد حسینی توزیع می گردید. در ابتدا مدیر مسئول این هفته نامه، عالم جلیل شیخ عبدالقدیم زلوم رحمت الله علیه، دومین امیر حزب التحریر بود که بعد از وی، عطاء بن خلیل ابو رشته، امیر کنونی حزب التحریر به عنوان مدیر مسؤل جریده «الرایه» تعیین گردید؛ و منیر شقیر، یکی از نویسندگاه نخبه به عنوان سردبیر آن فعالیت می نمود. همچنان استاد نبیه الجزایری، مطالب داغ روز از اوضاع جاری جهان را از زبان انگلیسی به زبان عربی ترجمه و در این جریده به نشر می رسانید.

جریده «الرایه» از بقیه نشریات جهان كاملاً متمایز بود، زیرا اعلانات تجارتی سایر نشریات حاوی تصاویر مزخرف بودند، و برعکس جریده «الرایه» چنین چیزهای را به نشر نمی رسانید، بلکه به حق سخن می گفت و اوضاع سیاسی جهان را به بحث می گرفت و نیز راه های بیرون رفت واقعی آنرا از دیدگاه ایدیولوژی اسلام، برای جهانیان به ویژه امت مسلمان بیان می نمود. چنانچه چهار صفحه کوچک آن که در آن زمان به مبلغ یک ونیم پول اردنی، به فروش می رسید، مطالب پر محتوا و با ارزشی را نظر به واقعیت موجود، به نشر می سپرد.

«الرایه» امت را به خیر فرا می خوانده و نیز علیه شر مبارزه می نمود و در راه حق بنابر قول الله سبحانه وتعالی، از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسید. به همین منظور، تنها سلاح جریده «الرایه» کلمه حق بود، با آنهم ستمگران توان شنیدن آنرا نداشتند؛ زیرا کلمه حق از موشک و راکت هم بر آنان سنگین تر تمام می شد. سرانجام، دولت ستمگر اردن علیه فعالیت های حزب التحریر و بستن جریده «الرایه» دست بکار شد، و وزارت داخله آن به دستور کلوب(مقام ارشد اردوی کشور اردن)، قانون وعظ و ارشاد را علیه دعوت گران مخلص صادر نمود، تا اینکه شباب(اعضای) حزب را از تدریس در مساجد ممنوع ساختند. باوجود این، حزب التحریر به قانون ستمگرانه ای مذکور توجهی نکرد و زبان حق را خاموش نساخت، به همین منظور دولت اردن، دست به بازداشت شباب حزب تو ام با جمع آوری کتب، جراید زد، و یگانه اسناد جزائی علیه شباب حزب را موجودیت جریده «الرایه» قلمداد نمود که برای خیر و فلاح امت اسلامی، حق را بیان می داشت.

چنانچه در فوق ذکر شد، جریده «الرایه» بعد از چاپ شماره سیزدهم مؤرخ27 اکتوبر سال 1954میلادی برابر با 29 ماه صفر سال 1374هجری، از سوی دولت ستم پیشه اردن، ممنوع اعلام گردید. باوجود آن، حزب التحریر تلاش نمود تا جریده «الرایه» را به به نشر برساند، اما این بار در کشور لبنان؛ متأسفانه حزب پس از تلاش های زیادی مؤفق به این کار نگردید. سپس حزب از یکی از روزنامه های لبنانی، شماره «پایانی هفته» آنرا تحت نام «الحضاره» به مدت شش ماه جهت تداوم نشرات جریده «الرایه» به اجاره گرفت، و از این طریق سخن حق را برای امت به نشر می سپرد، ولی بعد از ختم قرارداد شش ماهه، حزب تقاضای تجدید قرارداد را با مدیر مسئول روزنامه پیشنهاد نمود، اما وی با بیان اینکه خانه ومحل کارم به نسبت نشر مطالب شما(الحضاره)، تحت تعقیب و بازجوئی امنیت ملی قرار دارد، از جانب دیگر مقدار پول قرارداد اندک است، قرارداد را فسخ نمود؛ حزب با وجود بلند بردن مقدار پول قرارداد، بازهم صاحب روزنامه پاسخ رد داده آنرا نه پذیرفت. البته این زمانی است که کشور لبنان ظاهراً به آزادی بیان خیلی ها شهرت داشت وصدها روزنامه در آن کشور به نشر می رسید؛ اما دولت با نشر مطالب «الحضاره»، مخالفت نموده سرانجام دروازه ای آنرا بسته نمود.

بنابراین در اواسط قرن گذشته(1955م) حزب شاهد ظلم، شکنجه و بازداشت بی شماری شبابش بود، در این زمان اعضای حزب به سال های سختی مواجه بودند. سرانجام حزب آرام نه نشست و تلاش های جهت باز نشر جریده «الرایه» برای رسانیدن پیام حق به اسلوبی دیگری دست زد، و آن رسانیدن پیام حق از طریق دعوت علنی بود؛ زیرا در آن زمان رسانه ها به این گسترده گی وجود نداشت، بگونه ای که اکنون کارهای رسانه ای آسانتر و از تعقیب استخبارات(امنیت)، اندکی به دور قرار دارند.

در آن زمان حزب به تلاش های خستگی ناپذیر خود جهت ایجاد رای عام(ذهنیت سازی در میان افراد جامعه) و دست یافت به قدرت سیاسی(طلب نصره)، به طریقه رسول الله صلی علیه وسلم راه خود را ادامه داد؛ و در دهه شصت قرن گذشته استفاده وسیعی از برنامه های انترنتی، دفاتر مطبوعاتی، برنامه های رادیوئی و تلویزیونی را آغاز کرد؛ ولی این آرزوی حزب بود که جریده «الرایه» را بار دیگر، همزمان با اعلان خلافت اسلامی به عنوان بزرگترین خواست امت اسلامی، به دست نشر بسپارد. اکنون الحمدالله برپائی خلافت چنان نزدیک شده که گویا همین اکنون خلافت اعلام می گردد. چنانچه الله سبحانه وتعالی می فرماید:

لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاب

برای هر امر، زمانی مقرر است.

هرچند حزب التحریر تاکنون به برپائی خلافت دست نیافته است، اما به فضل و یاری الله سبحانه وتعالی حزب توانسته، رای عام را نزد امت ایجاد نماید. بنابراین، حزب به همین امید باز پخش جریده «الرایه» را آغاز نموده تا یادگاری از سر قافله های دعوت و مایه ای سرور و بشارت باشد بر اینکه برپائی خلافت انشاء الله نزدیک است.

در اینجا باید از برخی نسخه های جریده «الرایه» که به آن دست یافته ایم یاد آور شوم؛ باوجود سپری شدن بیش از شصت سال، تاکنون برخی از نسخه های آن از غصب نیروهای امنیتی در امان مانده و من به یاد روزهای گذشته برخی  مطالب آنرا برای خواننده گان و دعوتگران مخلص، باوجود اینکه نسخه های مذکور فرسوده وپاره شده و به مشکل قابل خواند می باشد، نقل می نمایم. چنانچه یکی از برادران که نسخه های جریده «الرایه» را نزد خود نگهداشته اینگونه حکایت می‏ نماید: "باوجود تعقیب نیروهای امنیتی، فضای ضیق و کم بود وسائل مورد نیاز، ضرورت بود تا جریده «الرایه» نگهداری و حفظ گردد؛ زیرا دولت خیلی کوشش می نمود تا جریده «الرایه» را در هر خانه ای که بود بدست بیآورد..."

به هرحال در شماره های بعدی بعضی مطالب که قابلیت خواندن را داشته باشد برایتان نقل خواهم کرد، ولی اکنون ذکر چهار مورد از مطالب نشر شده در آنرا کافی دانسته و یاد آور می شوم:

1-      در شماره هشتم جریده «الرایه» که به تاریخ 23 سپتمبر 1954م برابر با 24 محرم 1374هجری، مقاله ای است تحت عنوان: "جنایت بزرگ سیاسیون عرب... صلح با دولت یهود(اسرائیل) خنجریست بر امت که خونش قطع نخواهدشد... امت هر نوع مصلحت در قضیه فلسطین را جنایت بزرگ می پندارد... ." تفصیل این مطالب در شماره بعدی جریده «الرایه»، انشاء الله که نشر خواهد شد.

2-      در همین شماره(شماره هشتم) مقاله ای نوشته شده زیر عنوان: "مصر و کمک های نظامی واشنگتن؛ هیئت نظامی مصر به ریاست جنرال محمد ابراهیم رئیس اردو(ارتش) با «ستیفنس» وزیر دفاع امریکا ملاقات کرده و روی کمک های نظامی امریکا به مصر گفتگوهای به عمل آمد که مقدمات گفتگو قبلاً میان جیفرسون، سفیر امریکا ومقامات مصری صورت گرفته بود."

3-      در صفحه اول شماره دوازدهم، چهار شنبه مؤرخ 20 اکتوبر 1954م برابر با 22 صفر 1374هجری، چنین نگاشته شده: "برای اینکه مردم ندانند... حکام جنایات خویش را پنهان می دارند... «سن لوید» نماینده دولت انگلیس در سازمان ملل به طور مخفیانه تقاضای صلح را می نماید... ."

 لندن- منابع خبری- سن لوید، نماینده انگلیس در سازمان ملل، در یکی از نشست های خبری در پاسخ به سوالی پیرامون قضیه فلسطین، چنین بیان داشت: "هیچ گفتگوی صلح میان اعراب و اسرائیل[یهود] به بار نمی آید، مگر اینکه طرفین آماده پذیرش مواردی شوند که بعداً روی آنها تماس گرفته می شود."

وی به ادامه افزود: "این خیلی مشکل به نظر می رسد که گفتگوها بگونه ای علنی صورت گیرد، زیرا هیچ کسی به گفتگوهای علنی به اتفاق نظر نخواهد رسید. به نظر من بهتر خواهد بود تا گفتگوها عقب دروازه های بسته صورت گیرد تا ما برای اختلافات خویش، راه حلی را پیدا نمائیم."

4-      در صفحه چهارم شماره دوازدهم روز چهار شنبه مؤرخ 20 اکتوبر 1954م برابر با 22 صفر 1374هجری، مقاله ای است تحت عنوان: "به اثر تلاش های دیپلوماتیک اخیر... در مقابل  پیمان جنوب شرق آسیا... اتحاد جماهیر شوروی با جمهوری کمونیستی چین، قرارداد نظامی امضاء نمود تا امریکا را از شرق دور، بیرون بکشد." تفصیل این مطالب در شماره های بعدی انشاء الله که به نشر خواهد رسید.

در پایان به خوانندگان جریده «الرایه»، سلام تقدیم نموده و توجه آنها را به نصیحتی از رسول الله صلی الله علیه وسلم که به حضرت ابوذر بیان کرده بود، جلب می دارم. چنانچه از حضرت ابوذر رضی الله عنه روایت است که گفت:

أوصانی خلیلی صلی الله علیه وسلم بخصال من الخیر... و أوصانی أن أقول الحق وإن کان مرا وأوصانی أن اکثر من قول لاحول ولاقوة إلا بالله فإنها کنز من کنوز الجنة

دوست من رسول الله صلی الله علیه وسلم مرا به چند خصلت خیر توصیه فرمودند...، و آن اینکه حق را بگویم ولو که تلخ باشد، و توصیه ام نمودند که قول-لاحول ولا قوة اِلا با لله- را زیاد یاد کنم، چون ذخیره ای از ذخیره های جنت است.

این حدیث را ابن حبان در صحیح اش و امام احمد در مسند خود و ابن ابی شیبه در مصنف اش، بیان کرده اند.

برادر شما، عطا بن خلیل ابو رشته

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه