- مطابق
مجدد قرن کیست؟
(ترجمه)
پرسش:
السلامعلیکمورحمتاللهوبرکاته!
شیخ بزرگوار! الله سبحانهوتعالی زودتر به یاری شما نصرت نصیب فرماید، و از علم شما به ما نفع بیشتر برساند!
از جمله احادیث صحیح و مشهور، روایتی است از صحابۀ جلیلالقدر، ابوهریره رضیاللهعنه که رسولالله صلیاللهوسلم فرموده است:
(إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا)
[بروایت ابو داود (شماره/4291) سخاوي آنرا در کتاب خود "مقاصد الحسنة" شماره (149)، والبانی در کتاب "سلسلة الصحيحة" شماره/599]
ترجمه: خداوند برای این امت سر هر صد سال، یکنفر را میفرستد که وی دین این امت را تجدید کند.
سوال این است: معنی حدیث چیست؟ و اسم استفهام "مَن" در حدیث، افادۀ این را مینماید که مجدد یکی است و یا بیشتر؟ و آیا امکان دارد مجددین قرون گذشته را در عدد خاص حصر نمود؟ جزاکم الله خیراً.
پاسخ:
وعليكمالسلامورحمةاللهوبركاته!
بلی، حدیث مذکور صحیح بوده و پنج مسئله از آن بر میآید:
1- آغاز "سدۀ هجری قمری" از کدام تاریخ شروع میگردد؟ از تولد، بعثت، هجرت و یا از وفات رسول الله صلی علیه وسلم؟
2- آیا مفهوم "رأس كل مائة" اول سده است یا وسط آن و یا هم اواخر سده؟
3- واژۀ و یا اسم استفهام"مَن" به معنی یک فرد است، و یا منظور از آن گروه و جماعت است که دین مردم را تجدید نموده و انرژی تازه میبخشند؟
4- آیا روایات صحیحی از تعداد مجددین قرنهای گذشته وجود دارد؟
5- و آیا امکان دارد که مجدد قرن چهاردهم هجری قمری را که در 30 ذوالحجه 1399هـ.ق پایان یافت، بشناسیم که کدام شخص است که دین اسلام را تجدید بخشید؟
کوشش مینمایم قدر توان خود بدون ورود به جزئیات مسئله، قول راجح را بیان کنم.
1- از کدام تاریخ سده و یا قرن هجری آغاز میگردد؟
المناوی در مقدمهی فتحالقدیر گفته است: "در ابتدای سده اختلاف است که از مولود نبوی حساب شود یا بعثت، و یا هجرت و یا هم وفات وی صلیاللهعلیهوسلم، و قول راحج این است که ابتدای قرن از هجرت آغاز میگردد؛ چون در این حادثه بزرگ (هجرت) با تأسیس دولت اسلامی، اسلام و مسلمین عزت یافتند؛ از این جهت هنگامیکه حضرت عمر رضی الله عنه اصحاب را جمع نمود تا بر وقوع یک حادثه منحیث آغاز تقویم اتفاق شود؛ همه بر ابتدای هجرت منحیث آغاز تقویم، اعتماد کردند.
طبری در تاریخ خود روایت کرده است: عبدالرحمن بن عبدالله بن عبدالحکیم گفته که نعیم بن حماد گفت: دَرَاوَردِی از عثمان بن عبیدالله بن ابی رافع روایت نموده که از سعید بن مسیب شنیدم که میگفت: حضرت عمر بن خطاب مردم را جمع نموده و سوال کرد که از کدام روز، تاریخ را بنویسیم؟ علی رضی الله عنه گفت: از روز هجرت رسول الله صلی الله علیه وسلم که سرزمین شرک را ترک نمود و عمر رضی الله عنه آن را پذیرفت. ابو جعفر میگوید: ابتدای سال اول هجری را از ماه محرم همان سال؛ یعنی دو ماه و چند روز قبل از ورود رسول الله صلی الله علیه وسلم شمردند، و ورود رسول الله در دوازدهم ماه ربیع الاول بود. بنابراین قول راجح این است که ابتدای قرنهای قمری از تاریخ هجری باید آغاز گردد که صحابه بر آن اعتماد دارند.
2- اما معنی "رأس المائة" قول راجح این است که مفهومِ رأسالمائة اواخر قرن است؛ به عبارت دیگر مجدد هر قرن در آخر قرن، یک عالمِ متقی و پاک به شهرت میرسد و در اواخر همین ِ قرن وفات مینماید؛ نه در نیمهای قرن و نه هم در خلال آن. اما اینکه چرا اواخر قرن به عنوان ابتدای قرن در نظر گرفته شده است، اسباب و دلایل زیر میتواند پاسخ این پرسش را ارایه نماید:
أ- به سلسله روایات صحیح ثابت شده است که عمر بن عبدالعزیز را مجدد سدۀ نخست شمردهاند؛ چون وی در سال 101هـ.ق به عمر چهلسالگی وفات کرد. امام شافعی رحمه الله را مجدد سدۀ دوم شمردهاند که در سال 204هـ.ق به عمر پنجاه و چهارسالگی وفات کرد. هرگاه مفهوم رأسالمائة در این حدیث به غیر آنچه تفسیر شد؛ یعنی اول سده تفسیرگردد؛ پس عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول محسوب نمیگردد؛ چون وی در سال 61هـ.ق تولد گردیده است، و همچنان امام شافعی که در سال 150هـ.ق تولد گردید مجدد سدۀ دوم محسوب نمیگردد. پس "رأس کل مائة" که در حدیث آمده است به معنی اواخر سده است نه اوائل آن؛ طوریکه مجدد در خلال قرن متولد و در اواخر قرن عالم مشهور و مجدد میگردد و در اواخر سده وفات مینماید.
ب- دلیل اینکه عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و شافعی مجدد سدۀ دوم میباشند، این است که همۀ علماء امت وائمه، بر مجدد بودن آنها اتفاق دارند؛ چنانچه زهری و احمد بن حنبل وغیره علماء متقدمین و متأخرین اتفاق دارند که عمربن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و امام شافعی مجدد سدۀ دوم میباشند؛ چنانچه عمر بن عبدالعزیز در سنه 101هـ.ق به عمر چهلسالگی وفات نمود و مدت خلافت آن دونیم سال میباشد و شافعی در سنه 204 به عمر 54 سالگی وفات کرد. حافظ بن حجر در کتاب خود توالی التأسیس از ابوبکر البزار روایت کرده که از عبدالملک بن عبدالحمید میمونی شنیدم که میگفت: در مجلس احمد بن حنبل بودم که یادی از شافعی شد و به صدای بلند نام وی را یاد کرده گفت: از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت شده است که فرمود: "الله سبحانه وتعالی در ابتدای هر صد سال شخصی را برای احیای دین اسلام مبعوث میکند که عمر بن عبدالعزیز را در سدۀ اول آورد امیدوارم که شافعی مجدد سدۀ دوم باشد.
از طریق ابی سعید فریابی روایت است که امام احمد بن حنبل گفته است: "الله سبحانه وتعالی در سر هر صد سال یک نفر را میفرستد تا برای مردم دین را بیاموزاند وهرگونه دروغی که بر رسول الله صلی الله علیه وسلم بسته شده است، نیست و نابود میسازد که در رأس سدۀ اول عمر بن عبدالعزیز و در رأس سدۀ دوم شافعی، مجدد دین الله میباشند".
ابن عدی گفته که از محمد بن علی بن حسین شنیدم که میگفت: "یاران ما بدین نظر اند که عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و محمد بن ادریس شافعی مجدد سدۀ دوم میباشند".
حاکم در کتاب خود مستدرک از ابو ولید روایت کرده که گفت: "در مجلس ابی العباس بن شریح بودم که یک نفر برخاست و توصیف وی را آغاز کرد، شنیدم که میگفت: ابوطاهر خولانی از عبدالله بن وهب روایت کرده سعید بن ایوب از شراحیل بن یزید و او از ابی علقمه و او از ابوهریره رضی الله روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: "إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا"؛ یعنی الله سبحانه وتعالی در رأس هر سده شخصی را میفرستد که دیناش را تجدید و انرژی بخشد. بشارت میدهم که الله سبحانه وتعالی در رأس سدۀ اول عمر بن عبدالعزیز و در رأس سدۀ دوم محمد بن ادریس شافعی را فرستاد. حافظ بن حجر گفته است که حدیث مذکور در همین عصر مشهور گردید.
ج- وقتی رأس الشیء گفته شود، مقصد آن اول شئ است؛ اما در این حدیث چگونه ما رأس مائه را آخر آن تعبیر کردیم؟ پاسخ چنین است؛ از دید لغوی نزد عربها، وقتی رأس شیء گفته شود، بر اول و آخر شی دلالت میکند. در تاج العروس آمده است رأس الشیء گاهی اول شیء وگاهی آخر شیء معنی میدهد. در کتاب لسان العرب آمده است: «خرج الضب مرائسا» سوسمار سر به بالا برآمد یعنی از خانهاش به سرش برآمد وگاهی میگویند با دماش برآمد. قرینهای که قول ما را ترجیح میدهد این است که مجدد سدۀ اول عمربن عبدالعزیز در سال 101هـ.ق و مجدد سدۀ دوم در سال 204هـ.ق وفات نمودهاند؛ پس این دو اتفاق امت واضح میسازد که معنی حدیث اواخر سده است؛ نه اوائل آن. بنابرآنچه گذشت من هم ترجیح میدهم که معنی "رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ" در این حدیث اواخر سده میباشد.
3 – اما اینکه اسم استفهام "مَن" به معنی فرد است یا جماعت؛ چون در حدیث آمده: «يبعث لهذه الأمة... مَن يجدد لها دينها» هرگاه "مَن" جمع را افاده کند؛ پس باید فعل نیز "منَ یجددون" جمع ذکر شود؛ ولی فعل مفرد "یجدد" آماده است، با آن هم "مَن" گاهی معنی جمع را افاده میکند؛ باوجودیکه فعل بعدی آن مفرد باشد. اما من به سبب قرینهای مفرد فعل "یجدد"، ترجیح میدهم که "مَن" افاده مفرد را میکند، و راجحترین قول نیز همین است. باوجودیکه مفرد دانستن آن ازلحاظ لغوی قطعی نیست، از این جهت برخی علماء "مَن" را گروه تعبیر میکنند و در روایات خود تعدادی از علماء را مجدد دانسته اند؛ ولی این نظریه بنا بر دلایلیکه گذشت درست نمیباشد.
4- اما در مورد اسماء مجددین سدههای قبلی روایات متعددی آمده که مشهورترین آن "قصیدۀ سیوطی" است که مجددین نه (9) سده را شمرده است، و از الله سبحانه وتعالی خواسته است که خود او مجدد قرن نهم باشد، اسمهای برخی آنها که در قصیده آمده چنین است:
«... به اجماع علماء مجدد سده اول، عمر، خلیفه عادل است...»
«...شافعی در سدۀ دوم به دلیل سطح بلند علمیاش مجدد آن قرن دانسته شده است...»
«در قرن پنجم امام عزالی بوده و در این مورد اختلاف است»
«در قرن هفتم امام راقی الی المراقی بن دقیق العید به اتفاق مجدد بوده»
و «در قرن نهم هجری قمری، به فضل الله متعال امیدوارم من (سیوطی) مجدد باشم»
برعلاوه این، روایات دیگر نیز وجود دارد.
5- آیا امکان دارد که مجدد سدۀ چهاردهم که در 30 ذوالحجه 1399هـ.ق پایان یافت، را بشناسیم؟
ابتداء قرن، نزد علماء معتبر همان اواخر سده است که عمر بن عبدالعزیز به عنوان مجدد قرن اول در سال 61هـ.ق تولد و در اوئل سدۀ اول یعنی 101هـ.ق وفات نموده است، و شافعی در 150هـ.ق تولد ودر رأس سدۀ دوم؛ یعنی در 104هـ.ق وفات نمود. پس نزد علماء معتبرِ اسلام عمر بن عبدالعزیز مجدد سدۀ اول و شافعی مجدد سدۀ دوم، هرکدام در خلال سده متولد و در اواخر سده به شهرت رسیده اند؛ بناء من ترجیح میدهم که علامه تقی الدین نبهانی رحمت الله علیه مجدد سدۀ چهاردهم بوده باشد؛ چون وی درسال 1332هـ.ق تولد و در اواخر این سده به شهرت رسید، به خصوص وقتیکه حزب التحریر را در سال 1372هـ.ق تأسیس کرد و در اواخر سدۀ چهاردهم در سال 1398 وفات کرد، و طی دعوت خود مسلمانان را برای بازگشت قضیه سرنوشتساز- دولت خلافت راشده- فراخواند و در پی تلاش و اجتهاد وی تأثیرات زیادی در زندگی مردم به میان آمد تا اینکه امروزه تأسیس خلافت خود فضاء شده و هدف اساسی عامه مسلمانان گشته است؛ پس الله سبحانه وتعالی ابو ابراهیم و برادر وی ابویوسف و کسانی را که پس از وی میآیند زیر رحمت خود قرار دهد و آنها را با انبیاء، صدیقین، شهداء و صالحین حشر فرماید، که رفاقت آنها چه نیکو میباشد.
برادر ابو مومن آنچه نزد من راجح بود همین است و آنچه صواب است الله بهتر میداند.
برادرتان عطاء بن خليل ابو الرَشته
14 شعبان 1434هـ
23 جون 2013 م