- مطابق
موضعگیریهای سیاسی و بین المللی در سرزمینهای مسلمانان، بر اساس منافع مادی و دشمنی با اسلام است!
(ترجمه)
تمام دولتهای جهان، موضعگیریهای سیاسیِ شان را زیر نام "واقعیت سیاسی" طوری تغییر میدهند که هر موضع با موضع ماقبل آن کاملاً در تناقض میباشد، در حدی که پیگیران امور سیاسی به دلیل شدت تناقضی که این موضعگیریها دارند، نمیتوانند آنان را با یکدیگر ربط داده و از آن نتیجهگیری نمایند. دلیل این موضعگیریهای متناقض، تسلط مفکورۀ پراکماتیزم غربی بالای جهانیان است؛ زیرا بر اساس این مفکوره، تمام امور زندهگی بر مبنای منافع مادی در گردش میباشد. زمانیکه این موضعگیریها مبتنی بر منافع مادی با موضعگیریهای انسانی برخورد میکند و یا زمانیکه قوانین بین المللی با موضعگیریهای جنایتکارانۀ برخی از دولتها؛ مانند: قتل عام مردم یک سرزمین و یا اشغال آن در تقابل قرار میگیرد، دیده میشود که این دولتهای مادی، به ظاهر در کنار حق و یا الزامات قوانین بین المللی میایستند و با منافقت تمام طوری وانمود میکنند که انگار با این جنایتها موافق نبوده و علیه آن قرار دارند؛ در حالیکه در حقیقت در کنار آن قرار داشته و به دور از چشم عام مردم از آن پشتیبانی میکنند.
آنها تمام ابزار و امکانات جنایتها را تا پیروزی کامل آن پشت پرده و غیرمستقیم فراهم میکنند و با مخالفتهای دولتهای رقیب شان که احتمالاً روند آن جنایتها را مختل نماید، برخورد میکنند. چنانچه دیده میشود که باری امریکا جنایتهایی را که حکام مزدور اش در سرزمینهای اسلامی مرتکب میشوند، زیر پوشش قرار میدهد؛ اما سایر دولتهای قدرتمندی که منافع شان در آن سرزمین با منافع امریکا در تناقض قرار دارد، عکس العمل نشان داده و از آن انتقاد میکنند. همچنین گاهی میشود که دولتهای اروپایی از جنایتهای برخی از حکام خائن مسلمانان حمایت نموده و در مقابل امریکا از آن انتقاد میکند؛ در حالیکه اصل جنایتی که هر دو طرف از آن حمایت میکنند، یکی است که هم با قوانین بین المللی در تناقض است و هم جنایت علیه بشر تلقی میگردد.
به همین دلیل است که این دولتها به هیچ ارزشی اهمیت نداده و موضعگیریهای شان همواره متذبذب، مملو از مکر و نیرنگ میباشد. آنچه در سوریه اتفاق افتاد و میافتد، نمونۀ روشن این واقعیت است. به طور مثال: بشار اسد جنایتکار در ماه اگست سال 2013م مردم غیرنظامی غوطۀ شرقی را با بمب هستهای هدف قرار داده و در حدود 1200 الی 1400 تن از ساکنان این منطقه را قتل عام نمود.
تصاویر تکان دهندۀ قربانیان این حملۀ هستهای، تمام جهانیان را به خشم آورد و سر و صدای آنان را بلند نمود. موضعگیری امریکا در واکنش به این حمله نااستوار و در نوسان بود، ظاهراً طوری وانمود میکردند که انتقام این حمله را خواهند گرفت و اما در باطن هدف شان فروکش دادن خشم جهانیان بود. چنانچه مسئولین امریکا هشدار دادند که حکومت بشار را نابود نموده و نیروهای عظیم بحریاش را به جانب منطقه سوق خواهند داد؛ در حدی که نشانههای ترس از این آمادهگیهای نظامی امریکا در روسها حس گردید، چنانچه سرگی لاوروف وزیر خارجۀ روسیه اعلام نمود که روسیه آماده نیست، از اسد دفاع کند.
اما قضیه را با مذاکرات پشت پرده به توافق نامهای پایان بخشیدند که بر اساس آن قرار شد بشار اسد، زرادخانۀ هستهای اش را تسلیم بازرسان هستهای بین الملل نماید که نابود شود. اما مسألۀ مجازات بشار اسد به خاطر ارتکاب این جنایت هولناک و بر اساس قوانین بین المللی به باد فراموشی امریکا و ویتوی روسیه سپرده شد؛ حتی موضعگیری اروپا که در آن زمان به صراحت مخالف موضع امریکا بود، در واکنش به آن حادثۀ وحشتناک یک موضعگیری انسانی نبود؛ بلکه مبتنی بر منافعی که دنبال آن قرار دارد، بود. هر یک از دولتهای اروپایی که به قضیۀ سوریه توجه نموده، دارای دوسیهای مملو از جنایت میباشد و تهاجمی که علیه بشار اسد داشته به این هدف بوده که نظام حکومت وی را تغییر داده و نظام جدیدی را بر سر کار آورد که وابسته به اروپا باشد؛ بدین معنی که اروپا در سوریه با نفوذ امریکا درگیر بوده و در پی آن است که نفوذ خود را جایگزین نفوذ امریکا نماید، بدون اینکه در اصل نظام اندکی تغییر رونما گردد.
شاید تمسخر آمیزترین بخش این جنایت هستهای، این باشد که توسط سازمان ملل تقبیح نگردید و این مسأله به خوبی بیانگر این است که جامعۀ جهانی، خود یک نهاد بیهویت و مفلسی است که لازم است تمدن و طرز فکر حاکم بر آن تغییر داده شود، که همانا تمدن و طرز فکر غربی است. به عبارت دیگر؛ کشمکشی که در سوریه جریان دارد، در حقیقت کشمکشی است، میان تمدن سرمایهداری غرب، که به هیچ دین، اخلاق و انسانیتی پایبندی ندارد. از یک طرف تمدن اسلام، که دین بر حق، مهربانی و هدایت است، از طرف دیگر، در جریان میباشد.
امریکا و سایر دولتهای جهانی که همراه با آن در قضیۀ سوریه دخیل میباشند، بر همین اساس، یعنی مقابله با تمدن اسلام، در این قضیه دخالت نموده و با آن برخورد مینمایند. بناً مسلمانان جهان نیز باید بر همین اساس با غرب، که حامل مفکورۀ کفری سرمایهداری میباشد و جهان را با این مفکوره و تمدن ستمگار رهبری میکند، تعامل نموده و با آن مقابله نمایند.
از همین جاست که غرب قرائت درست اسلام را که خواستار برپایی خلافت را که حاکمیت شریعت و جهاد میباشد، قرائت بنیادگرایانه خوانده و ادعاء میکند که صاحبان این قرائت بدون در نظر داشت قانون پیشرفت و ترقی بشر، تلاش دارند نصوص شریعت اسلامی را حرف به حرف عملی نمایند. در عین حال، این غرب لعین با استفاده از طریقۀ خاص خود اش خواستار دور کردن اسلام از حاکمیت و انحصار آن در مسجد و در روابط میان افراد میباشد. بیدلیل نیست که غرب مفکورۀ خلافت را به بازی گرفته، هدف این است تا مردم از این مفکوره متنفر شده و به جای روی آوردن به آن، از آن رویگردان شوند. همچنین غرب برای سوق دادن مسلمانان علیه خلافت، از حکام مسلمانان استفاده میکند و متأسفانه علمای درباری جیرهخوار و منفعتگرا از پیمانی که با پروردگارشان بستهاند، دست کشیده و چهرۀ روشنی از درباری بودن خویش ارائه میدهند. به این ترتیب مفکورۀ پرکماتیزمی که واقعیت را اساس فکر انسان تعریف میکند، به دلیل حاکمیتاش بالای جهان، اذهان بسیاری از مسلمانان، به شمول علمای جیرهخوار و درباری، را تحت تأثیر خود قرار داده است.
بدون شک درک این "واقعیت سیاسی" برای هر مسلمانی که اوضاع سیاسی را تحلیل و بررسی میکند، لازم و ضرور بوده و باید هوشیار باشد که مبادا در دام آن گیر بیفتد. شاید واضحترین نمونه این ادعای واقعیت سیاسی، ناشی از تسلط تمدن غرب بالای سیاستهای دولتهای امروزی، همانا موضعگیریی باشد که این دولتها در خصوص باقی ماندن بشار اسد در قدرت و یا کنار رفتن وی اتخاذ نمودند.
موضع فرانسه در ابتداء این بود که به شدت خواستار کنار رفتن بشار اسد بود و کنار رفتن وی را راهحلی برای پایان دادن به بحران سوریه میدانست؛ اما پس از مدتی موضع کاملاً متناقضی را پیش گرفت؛ چنانچه ایمانویل ماکرون در اظهاراتی به صراحت گفت که هیچ بدیل قانونی برای بشار سراغ ندارد و اینکه فرانسه هنوز به این باور است که کنار رفتن وی پیش شرط حل و فصل بحران سوریه میباشد که بشار اسد دشمن مردم سوریه است و نه دشمن فرانسه.
در خصوص موضع انگلیس، بوریس جونسون وزیر خارجۀ این کشور در اظهاراتی گفت: «این به نفع مردم سوریه خواهد بود که بشار اسد کنار برود. قبلاً میگفتیم که کنار رفتن وی پیش شرط حل این بحران است؛ اما فعلاً باور ما این است که کنار رفتن بشار از قدرت به عنوان بخشی از روند انتقال قدرت سیاسی یک امر ضروری میباشد و وی برای همیشه حق دارد در انتخابات دموکراتیک ریاست جمهوری سهم بگیرد.»
موضع عربستان سعودی طوری است که به مخالفان بشار پیام داده که چارهای بجز پذیرفتن بقای اسد در قدرت در جریان دورۀ انتقالی ندارند و مکلف اند به فشارهای روسیه در این خصوص تن دهند. و اما ترکیه: علی یلدرم فوراً پس از آنکه به صفت نخست وزیر تعیین گردید، موضع کاملاً متناقضی با آنچه که قبلاً اردوغان اعلام مینمود، اتخاذ کرد، چنانچه وی اعلام نمود که ترکیه آماده است، بشار اسد را به عنوان رئیس مرحلۀ انتقالی بپذیرد و با این اعلام، تغییر نقش ترکیه در سوریه را نیز اعلام نمود.
موضعگیریهای امریکا در قبال بشار اسد طوری بوده که به ظاهر و به صورت غیرجدی خواستار کنار رفتن وی از قدرت شد، چنانچه در ابتداء این درخواست را مطرح نمود؛ اما بدون اینکه برای عملی شدن این طرحاش هیچگونه استراتیژی داشته باشد و یا امکانات و نیرویی برای تحقق آن در داخل سوریه فراهم نماید، درست مانند آنچه که دولتهای فعال در عرصۀ بین المللی امروزه انجام میدهند؛ بلکه حتی برعکس این ادعایی که مطرح نمودند، عمل کردند. چنانچه این امریکا بود که سایر دولتها را از کمک تسلیحاتی به مخالفان منع نمود. به این دلیل که مبادا این سلاحها در اختیار بنیادگراها قرار گیرد؛ اما از جانب دیگر، اجازه میداد که جهتهای مختلف دخیل در بحران سوریه، به سادهگی برای بشار اسد کمکهای تسلیحاتی و اقتصادی داشته باشند؛ مانند: روسیه و یا حتی دولتهایی که امریکا آن را حامی تروریزم میداند؛ مانند: ایران.
همچنین این امریکا بود که با صدور فیصلهای برای ممنوعیت بمباردمان غیرنظامیان توسط طیارههای سوری و یا ایجاد مناطق امن که نیروهای هوایی اجازۀ پرواز نداشته باشند، مخالفت نمود. این امریکا بود که مخالفان سیاسی را به صحنه آورد که از هیچگونه حمایت مردمی برخوردار نبوده و تقریباً در همه چیز از مردم جدا بودند، مخالفان سیاسی که هیچگونه افق فکری و ساسی که برای شان اهداف مشترک و مشخص بدهد، نداشتند و از نظر فکری پیرو مفکورۀ منفعتگرایی میباشد. اما از نظر سیاسی، غرب آن را به ساختارهای پراگنده تقسیم نمود؛ بخشی زیر نام ائتلاف ملی، برخی هیئت هماهنگ کننده وابسته به نظام، برخی دیگر به نامهای مرکز قاهره و مرکز مسکو که از نامهای آن معلوم است به کجا وابستهاند، و همچنین مخالفان دیگری که به نام کردها سربلند نمودند. شماری از افراد این مخالفان وابسته به عربستان سعودی و شمار دیگر به قطر، بخشی به ترکیه و بخشی هم به نظام بشار اسد وابسته بودند.
با دقت نمودن به موضعگیری امریکا در قبال انقلاب سوریه درخواهیم یافت که امریکا به گونۀ متفاوت و خاصی با این انقلاب تعامل نمود؛ میدانیم که نظام بشار اسد یکی از مهمترین مزدوران امریکا در منطقه به شمار میرود و امریکا در آغاز انقلاب نمیخواست، این نظام به رهبری بشار را از دست بدهد، چنانچه تمام جنایتهائی را که بشار انجام داد، همه به دستور و حمایت امریکا بود؛ اما زمانی متوجه شد که این انقلاب از فشار و قدرت بالایی برخوردار است و دریافت که با وجود تمام جنایتهائی که توسط نظام مزدور اش مرتکب گردید و با وجود آنکه از سایر مزدوران و وابستهگانش نیز برای سرکوب انقلاب کمک گرفت، بازهم نتوانست از قدرت و فشار انقلاب بکاهد. اینجا بود که یقین نمود، هرگز توان محافظت از بشار و نظاماش را ندارد، بنابر این، به ایجاد بدیلی برای وی روی آورد.
زمانیکه حاکمیت بشار اسد به اعتراف اوباما رئیس جمهور پیشین و بدنام امریکا در لبۀ پرتگاه قرار گرفت، آنگاه به روسیه اجازۀ مداخلۀ مستقیم نظامی را داد، در عین حال به ترکیه دستور داد تا به مناطقی که مناطق تحت نفوذ آن به حساب میرفت، دخالت نظامی کند و با استفاده از گروههای وابسته به خود در شمال، با کردها در مناطق مربوط به آنان بپردازد، این مداخله باعث شد که شهر حلب از وجود مبارزین تخلیه گردد و در نتیجه باعث سقوط آن شد. به این ترتیب دیده میشود که امریکا مخالف وجود و بقای بشار در حکومت نیست.
این است واقعیت موضعگیری امریکا در قبال بشار اسد؛ اما موضعگیریهایی را که رسماً اعلام نمود، همواره مبتنی بر فریب و نیرنگ بوده و بعید نیست که امریکا رهبری مفکورۀ سرمایهداری را در جهان در دست دارد، چنین موضعگیریهای مکارانه و فریبندهای داشته باشد؛ زیرا این مفکوره مبتنی بر منفعت مادی بوده و هیچ اهمیتی به ارزشهای انسانی نمیدهد. بدون شک اینکه امریکا در جریان سالهای گذشته اعلام مینمود که بشار اسد چارهای به جز کنار رفتن از قدرت را ندارد و اینکه وی پس از قتل صدهاهزار تن از مردماش و بیسرپناه نمودن میلیونها تن دیگر، جایی در حاکمیت سوریه نخواهد داشت و یا اینکه دونالد ترامپ رئیس جمهور فعلی امریکا اخیراً در نیویارک و در حضور 130 تن از رهبران دولتهای جهان گفت: «استفاده از سلاح هستهای توسط بشار اسد علیه مردماش و حتی کودکان، تکان دهنده بود و بشار جنایت کار است.»
تمام این اظهارات و موضعگیریهای مکارانه چیزی نیست، به جز خاکستری که امریکا در چشم جهانیان میپاشاند. هرگز نمیتوان به واقعیت این موضعگیریهای فریبنده و اظهارات دروغین پی برد؛ مگر روشن شود که بشار اسد یک حاکم خائن و مزدور امریکا بیش نیست و دانست که تمام این اقدامات، نقشههایی است که امریکا در جهت استحکام بخشیدن به حاکمیت بشار و یا ساختن بدیلی برای وی در صورت عاجز ماندن از حمایت وی طراحی نموده است.
روشن است که سیاست خارجۀ امریکا مبتنی بر استعمار و فعالیتهای کثیف استخباراتی آن و همچنین برخاسته از مکر و نیرنگ و درنده خویی میباشد؛ درنده خویی که حجم آن به آسمان سرکشیده و دیگر بر هیچ صاحب درکی پوشیده نیست؛ اما آنچه مایۀ تأسف است، اینکه وقتی یکی از مسئولین امریکایی اظهاراتی را مطرح میکند، حکام خائن مسلمانان و مزدور استعمارگران آن را جدی گرفته و طوری با آن تعامل مینمایند که انگار با کمال صداقت مطرح گردیده و در نتیجه با ساده لوحی تمام، هزاران حساب روی آن باز میکنند و در برابر آن سر ذلت فرو میآورند.
بنابر این، نمیتوان با موضعگیری امریکا در خصوص بقاء و یا کنار رفتن بشار اسد تعامل نمود؛ مگر پس از شناخت درست واقعیت ارتباط امریکا با نظام بشار و زمانیکه به این موضوع دقت شود، دانسته میشود که نظام حاکم در سوریه در حقیقت یکی از نظامها و دولتهای مزدور و وابسته به امریکاست. با درک این واقعیت میتوان عمق موضعگیریهای امریکا را در انقلاب سوریه پی برد و اگر خواسته باشیم بالای مواضع امریکا قضاوت کنیم، باید با در نظر داشت عقیدۀ امت اسلامی قضاوت کنیم و نه منافع حاصل از آن.
اینجاست، در مییابیم که هدف استعمارگران غربی از این حقه بازیها و فریبکاریهایی که در موضعگیریهای شان در قضایای مسلمانان، چه به صورت مستقیم و یا توسط مزدوران شان، به کار میبرند، همانا خلط نمودن حق با باطل در چشم جهانیان است. بناً مسئولیت مسلمانان آگاه این است که با این موضعگیریهای مکارانۀ استعمارگران، با چشم باز برخورد نموده و پرده از آن بردارند و با افشاء نمودن آن، اهداف شوم کفار را برای مردم بر ملا کنند و تنها زمانی میتوان از عهدۀ این مسئولیت بدر آمد که نکات زیر را رعایت نموده و بر مبنای آن عمل نمود:
اینکه سیاستهای بین المللی و منطقهای با دقت و همه جانبه پیگیری شود؛ زیرا سیاست خارجی دولتهای غربی مبتنی بر استعمار و تسلط سیاسی بالای نظامهای حاکم در سایر دولتها میباشد و هدف اصلی شان این است که دولتهای مذکور در طرح سیاست خویش وابسته به آنان بوده و در کشمکشهای جهانی به آنان کمک میکنند. بناً اگر کسی از این واقعیت آگاهی نداشته و نداند که هریک از این دولتها به کدام جهت وابسته بوده و مزدوری کدام یک از دولتهای غربی را میکند، طبیعی است که نمیتواند اوضاع را به درستی تفسیر و بررسی نماید و در نتیجه، قضایا در نظر اش مختلط شده و به سادگی در دام یکی از دولتهای در حال نزاع میافتد و سر انجام خود را در صف یکی از اطراف بین المللی خواهد یافت که از مکر و نیرنگ بیشتری برخوردار باشد.
بدون شک کسیکه میخواهد، امت خویش را از زیر یوغ و نفوذ غرب نجات دهد، در قدم نخست باید خود اش را از وابستهگی به مفاهیم سیاسی حاکم غرب رها نماید و از سازمانهای وابسته به آن فاصله گیرد؛ به طور مثال: سازمان ملل که به هیچ صورت نباید فیصلهها و نمایندگان بین المللی آن را به رسمیت شناخت و به فیصلههای کنفرانسهای جهانی که توسط دولتهای بزرگ و در حال نزاع راهاندازی میگردد، اهمیتی قائل شد و حتی به محاکمه و تحریمهایی که در حق برخی از نظامهای محکوم اعمال میکنند، نیز اعتبار ننمود؛ زیرا چه بسا تحریمهای این چنینی که شکل ظاهری داشته؛ اما در اصل فریب و خاکستری بیش نیست که در چشم جهانیان انداخته میشود.
در هر قضیهای باید موقف اسلامی روشنی تبنی گردد که خالص اسلامی بوده و با مفاهیم ظالمانه و برخاسته از مفکورههای غربی کاملاً متفاوت باشد؛ زیرا مسلمان هرگز به فیصلههای پنجاه-پنجاه و راهحلهای سازشگرایانه تن نداده و به هیچ قیمتی حاضر نیست از قضایای مسلمانان به نفع کفار کوتاه بیاید؛ بلکه این تنها احکام شرعی است که موضعگیریهای وی را جهت میدهد. در اینجا لازم به یاد آوری است که موضعگیریهای سیاسی صادقانه و بدور از نیرنگ و خیانت دولت اسلامی، که از جملۀ دساتیر اسلام به شمار میرود، در حقیقت یکی از مهمترین روابط جهانی آن به شمار میرود که در گشودن دلهای غیرمسلمانان به جانب اسلام نقش بس زیاد و برجستهای داشته و خواهد داشت.
این صراحت و صداقت در موضعگیری، در حقیقت بخشی از دعوت اسلامی بوده و دولت اسلامی را در براوردن هدف آن از جهاد کمک و یاری میکند. همین موضعگیری روشن، صادقانه و قاطع بود که ساکنین شهر تاشکند را وادار نمود تا حاکمیت اسلام را ترجیح دهند و سپس به اسلام روی آورند. آنگاه که قاضی مسلمانان فیصله نمود که اردوی اسلامی حق نداشته پیش از خبر دادن به مردم آن شهر وارد آن شود و به اردو دستور داد که هرچه عاجلتر از شهر بیرون روند؛ اما مردم تاشکند از خروج اردو ممانعت نمودند و اعتراف کردند که مهربانتر از این اردو ندیدهاند. همچنین همین موضعگیری بود که اهالی مسیحی شهر حمص را وادار نمود که در کنار لشکر خالد بن ولید رضی الله عنه و علیه هم کیشان خویش بجنگند. آنگاه که خالد به دلیل اینکه توان حمایت از آنان را نداشت، جزیهای را که از آنان اخذ نموده بود، برای شان بر گرداند.
هزاران نمونۀ دیگر را میتوان از چنین موضعگیریهای صریح، قاطع و صادقانه را از تاریخ پرشکوه اسلام بر شمرد؛ در حالیکه هیچ نمونهای از چنین موضعگیریهایی را نمیتوان در تاریخ دولتهای طغیانگر نظام سرمایهداری سراغ نمود.
آری، همین صداقت، پایبندی روشن و قاطع به مبدأ و اصالت فکری است که دولت اسلامی را سرامد تاریخ و زبانزد انسانهای آزادۀ جهان نموده و بالمقابل، همین مکر، جنایت و خیرهسری است که دولتهای سرمایهداری را رسواء نموده و هر روز پرده از فساد و تعفن آن برمیدارد و همین تفاوت فاحش در واقعیت این دو مبدأ و نظام است که دولتهای استعمارگر را وادار نموده تا از برپایی مجدد دولت اسلامی به وحشت افتاده و با تمام توان در برابر آن قرار گرفته و علیه آن کمر بستهاند. اینک پرسش اصلی این است که آیا مسلمانان این واقعیت را درک نموده و با اطاعت از فرامین اسلام، مفکورۀ برگشت مجدد دولت خلافت بر منهج نبوت را سر لوحۀ زندهگی خویش قرار میدهند و یا اینکه تن به مکر و نیرنگ داده و خود را تسلیم اندیشههای استعمارگران میکنند! الله متعال میفرماید:
﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمُ ٱلحَقُّ فَمَاذَا بَعدَ ٱلحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُ فَأَنَّىٰ تُصرَفُونَ﴾
[یونس: 32]
ترجمه: اين استالله(سبحانه وتعالی) پروردگار حقيقى شما و بعد از حقيقت جزء گمراهى چيست؟ پس چگونه(از حق) بازگردانيده مى شويد.
منبع: مجلة الوعی
مترجم: دانشجو